تیتر نخست, روایت و یادداشت

زندگی تلخ کودکان کار؛ «حتی شادی عید را هم از من گرفتند، از زندگی پشیمانم!»

توسط - زندگی تلخ کودکان کار؛ «حتی شادی عید را هم از من گرفتند، از زندگی پشیمانم!»

صبح‌گاه روز اول عید قربان بود. از خانه بیرون شدم و به‌سوی کارگاه خیاطی‌ای که قرار بود لباس‌هایم را بدوزد حرکت کردم. به‌دلیل آن‌که حجم کار خیاطی خیلی زیاد بود، نتوانسته بود لباس‌هایم را در موعد مقرر بدوزد، به‌همین‌دلیل ساعت هفت صبح روز عید را به‌عنوان زمان تسلیم‌دهی لباس‌ها مشخص کرده بود. وارد کارگاه خیاطی شدم؛ خیاط و پسربچه‌ای حدودا ده-دوازده‌ساله...