21 ژوئن 2021  
 نظیفه حیدری  

بررسی ساختاری مسائل جهان سوم – بخش دوم

بررسی ساختاری مسائل جهان سوم – بخش دوم

محاسبه و عصر جدید                                                   

یکی از شیوه‌های ایجاد تمایز میان جهان صنعتی و جهان سوم، این است که اولی محاسبه و بهره‌برداری را در تمامی شئون زندگی اعمال کرده و دیگری، در آن به درجات مختلف ضعیف است و جهان صنعتی از طریق نهادینه‌کردن محاسبه بر جهان سوم مسلط شده است. هنگامی که محاسبه اصالت یافت، به‌طور منطقی، متد و روش نیز اصالت می‌یابند. از 1750 به بعد که اندیشه‌های توسعه‌گرایانه در اروپا حاکم شده است، روش‌ها و متدها و اسلوب‌های مختلف، جهت بهره‌برداری انسان از طبیعت نیز مطرح شده است. بنابرین ذهن محاسبه‌گر، یک ذهن متدیک و روش‌مند است. زمانی که نساجی به‌عنوان موتور اولیه صنعت در انگلستان متولد شد، صنعت‌گران و تجار، با توجه به بسط اندیشه محاسبه و تسلط، به فکر راه‌ها و روش‌های بهینه برای بهره‌برداری بیشتر و تولید بیشتر افتادند و بدین‌وسیله، انواع و اقسام ماشین‌های مکانیکی جهت افزایش تولید ابداع شد و بعدها با اکتشاف سوخت‌های جدید، ماشین‌های نساجی اختراع گردید. از آن‌جا که انباشت سرمایه و تسلط بر بازارها از طریق افزایش تولید میسر بود و تجارت و تولید، مهم‌ترین شاخص زندگی واقعی گشته بود، ذهن و نحوه برخورد افراد در عصر محاسبه، حالت کاربردی به‌خود گرفت. بنابرین محاسبه، روش، کاربرد، افزایش تولید و تسلط سیاسی، همه با تسلسلی منطقی در موازات هم قرار گرفتند.

هم­گرایی داخلی و توسعه

یکی از تحولاتی که راه توسعه را هموار و تقویت می‌کند به‌هم‌پیوستگی و توسعه بازارها، تولیدکنندگان و سیستم پولی در داخل یک کشور علاقمند به توسعه است. شبکه ارتباطات، حمل و نقل، ایجاد مناطق تجاری و صنعتی، بندرها و غیره از جمله ارکانی هستند که به توسعه جمعی و چندبعدی یک جامعه کمک می‌کنند. به عبارت دیگر فقدان این ارکان، توسعه را مختل کرده و کارایی آن را به تاخیر می‌اندازد. در همین زمینه، ناسیونالیزم نیز در هم‌گرایی داخلی کشورهای توسعه‌یافته امروزی، نه تنها زمینه‌ساز بوده، بلکه از لحاظ نظری، گفته می‌شود یک ضرورت است.

برای اولین بار در مجمع صلح اروپایی، یک نظام بین‌المللی اقتصادی – سیاسی مورد توافق قدرت‌های اروپایی قرار گرفت. قبل ازین دوره، فعالیت‌های غیر متراکم و پراکنده هر کشور با قوانین و برنامه‌های خاص خود آن کشور، پیگیری می‌شد، اما بعد از توافق، دو اصل، حالت عمومی به‌خود گرفت: اول آن‌که توسعه اقتصادی در سایه یک نظم بین‌المللی و بین‌الدولی میسر است و دوم آن­که نظام‌های سیاسی از یک دیگر مجزا بوده و با یک هویت خاص و مستقل از هم و در یک قالب رقابتی عمل می‌کنند. هدف از طرح بحث هم‌گرایی، تحت عنوان ناسیونالیسم، این است که انسجام داخلی یک واحد سیاسی، به مثابه یک پایه ثابت توسعه، به معنای عام آن تجزیه و تحلیل شود. ارگانسکی یکی از نظریه‌پردازان توسعه معتقد است که توسعه دارای چهار مرحله می‌باشد:

1- وحدت ملی 2- صنعتی شدن 3- رفاه ملی 4- وفور

امپریالیسم و تشدید وابستگی

امپریالیسم جدید از 1870 به بعد با تقسیم‌بندی جهان سوم امروزی میان قدرت‌های استعماری اروپا شروع شد. در امپریالیسم قدیم، بازرگانی، مهم‌ترین ویژگی ایجاد رابطه با مناطق جهان بود، هرچند بعضا به مخاصمه و نفوذ سیاسی نیز می‌انجامید. اما در امپریالیسم جدید، تجاوز همه‌جانبه به تمامی شئون فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ممالک جهان سوم، روش، بهره‌کشی و بهره‌برداری از منابع و نیروی کار بود. امپریالیسم جدید، مجموعه‌ای از توسعه اقتصادی و تسلط سیاسی می‌باشد که توسط عده‌ای از کشورهای محور بر مناطق پیرامونی اعمال می‌شود.

نظریه­‌های توسعه

درین قسمت به بررسی اجمالی سه نظریه نوسازی، مارکسیستی و توسعه‌نیافتگی می‌پردازیم:

نظریه نوسازی

این نظریه مطرح می‌کند که اقتصاد جهانی، عامل مهمی در امر توسعه اقتصادی است؛ به درجه‌ای که ارتباط میان جهان صنعتی و جهان سوم افزایش یابد، جهان سوم بهره‌های بیشتری در توسعه ساختاری و رفاهی خواهد برد. از طریق مبادلات بین‌المللی، کمک‌های خارجی و سرمایه‌گذاری‌های خارجی، کشورهای در حال توسعه به تکنالوژی، سرمایه و بازارهای صادراتی دست می‌یابند. هرچند متغیرهای فوق‌الذکر در توسعه اقتصادی موثر هستند، نظریه نوسازی مطرح می‌کند که مهم‌ترین عامل توسعه، سازمان‌دهی و بازدهی اقتصادی داخلی است. این نظریه‌پردازان تاکید می‌کنند که کلید توسعه اقتصادی، ظرفیت اقتصاد داخلی در پاسخ‌گویی به تغییرات قیمت و موقعیت‌های اقتصادی است که نه در فعل و انفعالات بازارها و اقتصاد بین‌المللی، بلکه باید در ساختار اجتماعی – سیاسی کشورهای جهان سوم جست‌وجو شود. توسعه‌نیافتگی درین چارچوب، به ضعف بازارهای داخلی، عدم بازدهی اقتصادی و کنترل‌های اجتماعی نسبت داده می‌شود.

نظریه مارکسیستی

مارکس و لنین هردو معتقد بودند که سرمایه‌داری موجب توسعه جهان می‌شود، اما این توسعه به صورت متناسب، موزون و برابر در همه ممالک رشد نمی‌کند. نظریه‌پردازان نوسازی معتقدند که ارتباط جهان سوم با جهان صنعتی یک امر طبیعی و بدون اصطکاک سیاسی است، اما مارکسیست‌ها باور دارند که این جریان شدیدا تحت‌الشعاع کشمکش‌های سیاسی است و ممالک، در چارچوب حفظ منافع خود و کسب سهمیه در تقسیم کار بین‌المللی، دایما در حال منازعه هستند. نهایتا مارکسیست‌ها می­گویند که این جریان و تقابل به یک حد اشباع خواهد رسید و موجبات ایجاد نظام‌های سوسیالیستی و مارکسیستی را فراهم خواهد آورد.

نظریه توسعه‌نیافتگی

مجموعه‌ای از نظریه‌ها، به ویژگی‌های ممالک تازه‌استقلال‌یافته جهان سوم پس از جنگ جهانی دوم، تحت عنوان توسعه‌نیافتگی پرداخته‌اند. پایه نظری این تئوری‌ها، بر این اصل استوار است که نظام اقتصاد سرمایه‌داری بین‌الملل به طور منظم عمل می‌کند که موجب عدم توسعه و اختلال اقتصادهای جهان سوم می‌شود. نحوه عمل‌کرد اقتصاد بین‌الملل طبعا به ضرر آن دسته از کشورهایی است که سرمایه‌ای در دست ندارند و به طور نابرابر با جهان صنعتی مبادله می‌کنند.