9 می 2020  
 محمدامان احمدی  

خشونت؛ مهمترین عامل بازدارنده رشد کودکان

خشونت؛ مهمترین عامل بازدارنده رشد کودکان

خشونت علیه کودکان به‌عنوان یکی از جدی‌ترین مشکلات در شمار زیادی از کشورها به‌ویژه کشورهای جهان سوم و عقب‌مانده مانند افغانستان، از سالیان متمادی بدین‌طرف جریان داشته و همه روزه ابعاد جدیدتری به خود می‌گیرد و در انواع مختلفی در برابر کودکان اعمال می‌شود. هم‌اکنون کودکان در شمار زیادی از این کشورها به شمول افغانستان، در معرض انواع مختلفی از خشونت؛ از بدرفتاری و آزار روحی گرفته تا انجام کار شاقه و اجباری و محرومیت از حقوق‌شان قرار دارند.
این موضوع در گذشته چنان جدی شد که جامعه جهانی را وادار کرد تا برای جلوگیری از خشونت علیه کودکان، به وضع یک سلسله قوانین و کنوانسیون‌ها دست بزند که در آن‌ها، کودک به صورت صریح و روشن تعریف شده و با الهام از این کنوانسیون‌ها و قوانین، دولت‌ها را ملزم به رعایت مفاد آن نمایند. هدف از ایجاد این کنوانسیون ها این بود که در پرتو مواد آن‌ها، اندکی از خشونت و کودک آزاری کاسته شود. در همین راستا تعدادی از کشورهایی که این کنوانسیون‌ها را پذیرفته و به آن ملحق شده‌اند، مفاد آن‌ها را در قوانین نافذه کشور خود جا داده‌اند و تا حدی آن را مراعات می‌کنند، اما کشورهای جهان سوم که افغانستان از جمله آن‌ها به¬شمار می‌رود و هنوز از توسعه به دور مانده است، در عملی‌سازی مواد این کنوانسیون‌ها موفق نبوده است. ساکنان این کشور که در ساحات دوردست و با کمترین امکانات کمتر در مراکز شهرهای بزرگ و بیشتر در مناطق روستایی، به‌صورت بدوی و به‌دور از فرهنگ شهر نشینی و مدنیت به‌سر می‌برند. در این مناطق، هنوز هم دعاوی، حادثات و جنایاتی که اتفاق می‌افتند، توسط ملاها و افراد با نفوذ حل و فصل می‌شوند و جالب‌‌تر این که سخن عالم دین و فرد با نفوذ حکم قانون را دارد. در جوامعی که این‌چنین باشد، واضح و آشکار است که مردم در بی‌سوادی کامل به‌ سر می‌برند، و تنها تعداد افراد محدودی وجود دارند که دارای سواد خواندن و نوشتن هستند. آن‌ها با اندک سوادی که دارند، بر افراد بی‌سواد و کم‌سواد حکمرانی کرده و سخنان خود را به‌مثابه قانون می‌پندارند. بدین لحاظ و با توجه به وضعیت حاکم در این مناطق، آزار و اذیت کودکان و عدم تطبیق قوانین حامی آنان هم امر بدیهی محسوب می‌گردد؛ چنانچه بارها در ولایات مختلف افغانستان دیده شده است که قضایای خشونت علیه کودکان و از میان آن‌ها موارد مرتبط به حتا تجاوز جنسی به آن‌ها نادیده گرفته شده و در انگشت‌شمار مواردی به‌صورت قانونی پیگیری شده است.
از سوی دیگر راه های دشوارگذر به‌عنوان یکی از عوامل مهم ضعف ارتباطی مردم با دنیای خارج از محیط زندگی‌شان، وضعیت بد اقتصادی خانواده‌ها و سطح پایین آگاهی مردم از قوانین مخصوصا قوانین حامی کودکان، باعث می‌گردد تا خانواده ها خواسته یا ناخواسته بر کودکان‌شان ظلم روا دارند؛ کودکان در سنین خیلی پایین به انجام سخت‌ترین کارها همانند چوپانی، مزدوری برای دیگران و دهقانی گماشته می‌شوند. این امر نیز ناشی از باور این باور نادرست می‌گردد که “اگر از کودکان در خردسالی به‌کار گرفته نشوند، نمی‌توانند در آینده توان پیشبرد امور زندگی خود را داشته باشند.”
اگر در مورد اعمال این‌چنینی از ابعاد مختلف تحقیق صورت بگیرد، دیده می‌‌شود که بیشتر آن‌ها، مصداق‌های کودک‌آزاری به‌ شمار می‌روند. توبیخ و سرزنش کردن مداوم، برخورد تبعیض‌آلود و دوگانه، بی‌توجهی به بهداشت و تغذیه، بهره‌کشی، تجاوز جنسی، تنبیه، محرومیت از آموزش و پرورش، برخورد نادرست و خشونت‌آمیز در بسا موارد اخراج از منزل، از مهمترین انواع خشونت علیه کودکان یا کودک‌آزاری هستند. تا کنون اما کمتر توجهی به این موضوع از سوی نهادهای مدافع حقوق بشر و دولت صورت گرفته است؛ چیزی که مهمترین عامل بازدارنده رشد فکری کودکان در اجتماع و خانواده است و آینده آنان را برباد می‌دهد.
با توجه به وضعیت بد اقتصادی در روستاها، عامل دیگری که برای کودک‌آزاری می‌توان تعرف کرد، بی‌توجهی به آموزش و پرورش آن‌ها است. مردم در روستاها فقط در پی آنند که فرزندان بیشتری داشته باشند، زیرا داشتن تعداد زیادی فرزند آن‌هم وقتی که اکثر آن‌ها پسر باشند، برای خانواده‌های روستایی نشانه افتخار و قدرت به حساب می‌آید، اما جانب دیگر قضیه، کمتر خانواده‌ای را می‌توان یافت که به فکر آموزش و پرورش فرزندان¬شان باشند و یا به سلامت، بهداشت و تغذیه کودکان خود توجه کنند. همه این موارد، منجر به این می‌شوند که کودکان نتواند از لحاظ فکری رشد کنند.
افراد در زمان کودکی و طفولیت دارای دو نوع فکر و هوش هستند که باید هر کدام آن‌ها در وقت معین پرورش داده شوند:
1- هوش هیجانی: شناخت، درک و کنترل افکار و احساسات و ارتباط دادن آن‌ها به‌دیگران، طوری که کودک را قادر به تبارز احساس همدلی نسبت به دیگران می‌سازد و به او قدرت تعامل با دیگران را می‌دهد. این نکته خیلی مهم است که برنامه‌های رشد هوش هیجانی از خردسالی و در طول سال‌هایی که کودکان به مکتب می‌روند، در خانه و اجتماع آغاز شوند، زیرا زمانی کودکان از این برنامه‌ها در زمان معین آن بهره گیرند، عملکرد و رشد آموزشی و تحصیلی آن‌ها به‌طور قابل ملاحظه‌ای به سمت مثبت خواهد رفت.
2- هوش عملیاتی: در این دروه کودکان عملیات‌های ذهنی متعددی را انجام می‌دهند. کودکان در این مرحله یاد می‌گیرند که کمیت‌ها به‌ رغم تغییر در ظاهر ثابت هستند و اشیا را می‌توان بر حسب ابعاد و وزن ردیف کرد و سرانجام آن‌ها را حفظ و نگهداری نمود.
پروهش‌های متعددی انجام یافته‌اند که نشان می‌دهند در صورت نارسایی به کودکان از طرف والدین که منتج به فلج شدن یکی از حواس یا هوش کودکان می‌گردد، آن‌ها به‌صورت ناخودآگاه قابلیت کنترل آشفتگی‌های خود را از دست می‌دهند و نمی‌توانند به خوبی تمرکز کنند و بشنوند. در نتیجه برای یادگیری احساس مسئولیت نمی‌کنند، به فردی افسرده و سرخورده در اجتماع مبدل می شود.
بنابراین، با درنظرداشت وضعیت نگران‌کننده کودکان در افغانستان، باید دولت در کنار نهادهای مدافع حقوق بشر، در جهت محو خشونت علیه کودکان و کودک‌آزاری دست‌به‌کار شوند و با سنجش راهکارهای مناسب و کارساز، اقدام به از میان برداشتن ریشه‌ها و آبشخورهای این پدیده‌های ویرانگر آینده جامعه کنند، در غیر آن نسل آینده نه تنها قادر به پیشرفت نخواهد بود، بلکه در تمامی عرصه‌ها عقب‌گرد خواهد داشت.