3 ژانویه 2021  
 سلیمان احمدی  

نسل جوان و ضرورت گذار از رهبری سنتی

نسل جوان و ضرورت گذار  از  رهبری سنتی

سلیمان احمدی

روند پیشرفت و تکامل جوامع بشری در همه ادوار تاریخی تغییرات و تحولاتی را در افکار، اندیشه‌ها، فرهنگ، سیاست و سایر بخش‌های زندگی نوع انسان، در خود دیده است که به عنوان یک امر طبیعی و مسلم نمی‌توان آن را نادیده انگاشت. شرایط و وضعیت حاکم بر مقاطع مختلف زمانی، باعث ایجاد و شکل‌گیری نوعی از تفکر و اندیشه و طرز دید توسط افراد جامعه نسبت به ساختارهای مدیریتی و رهبری جامعه  می‌شود و همین نسل آگاهی که درک کاملی از وضعیت دارند، متناسب با اوضاع و احوال موجود، به دنبال اعمال تغییراتی در سیستم مدیریتی جامعه راه می‌افتند.

در جامعه هزاره‌های افغانستانی نیز که در طول تاریخ بلندی و پستی‌های زیادی را در ساختار رهبری و مدیریت اجتماعی و سیاسی خویش تجربه کرده است، پس از بیداری نسبی و روی آوردن مردم به دست‌یابی به ذخایر علمی و آگاهی سیاسی- اجتماعی، اکنون نسلی از این مردم به جایی رسیده‌اند که  بر عملکرد رهبران موجود قضاوت کنند و توافق و تضاد عملکرد آنان را با منافع عمومی جامعه ثابت سازند. شکل‌گیری حرکت اعتراضی بزرگ در برابر سیاست حذف هزاره‌ها و اعمال تبعیض سیستماتیک برعلیه آنان در افغانستان که با به میان آمدن جنبش‌های تبسم و روشنایی آغاز شد و تا کنون نیز به رغم عدم همراهی و حمایت مدعیان رهبری هزاره‌ها ادامه یافته است، به خوبی این موضوع را ثابت ساخته است. می‌توان گفت در حقیقت، اصل بن‌مایه شگل‌گیری حرکت‌های بزرگ مردمی، عملکرد بی‌تاثیر و گاها خنثای نمایندگان هزاره‌ها در ساختار قدرت سیاسی در کشور، دلیل اصلی به راه افتادن این حرکت‌ها می باشد و همین مسئله ثابت می‌سازد که اندیشه و تفکر گذر از رهبری سنتی به دلیل عدم کارایی آن در شرایط حاضر و ناتوانی آنان در تامین و اعاده حقوق هزاره‌ها و رفع تعبیض سیستماتیک علیه این قوم، به تدریج در میان گروه‌های مختلف اجتماعی ریشه می‌گیرد و با گذر زمان تبدیل به درخت تنومند و باروری خواهد شد که بتواند نقش تاثیرگذار و تعیین‌کننده‌ای در رهبری جامعه داشته باشد.

رهبران سنتی کنونی، بدون شک در مقاطعی از زمان در گذشته،  با توجه به شرایط و وضعیت آن‌وقت، عملکرد مناسبی داشته و در کارشان موفق بوده‌اند که نمی‌توان از آن چشم پوشید، ولی آن‌چه مشخص است و واضح این است که؛ یک) نباید به دلیل موفقیت‌های گذشته، آینده را نیز به آنان سپرد. دو) رهبری اجتماعی در شرایط کنونی به هیچ‌وجه نمی‌تواند انحصاری و میراثی باشد؛ زیرا این امر در حال حاضر کارایی و موثریتش را از دست داده است. سه) کسانی که منافع گروهی، حزبی و حتی شخصی را همواره به عنوان منافع جمعی مطرح کرده و از آن آدرس به امتیازات زیادی رسیده‌اند، لیاقت و شایستگی رهبری یک ملت را ندارند.

بنابر این عبور از رهبری سنتی کنونی و رسیدن به رهبری مردم‌سالار و برگرفته‌شده از آرای اکثریت مردم، نیازیست که به هرشکل ممکن باید بر آورده گردد. رهبری که حس انحصارگرایی و میراثی‌سازی قدرت  را از ذهنش بیرون کرده و فارغ از هرگونه تعلقات حزبی، گروهی، منطقوی و منافع فردی، اصولی را به عنوان منافع عمومی هزاره‌ها، سرفصل و سرلوحه کارش قراردهد تا آن ابهت و هیبت و اقتدار جمعی ناشی از اتحاد و هم‌یاری به زندگی این مردم برگردد و سیاست حذف یک ملت که در واقع ناشی از همین ناشایستگی‌های رهبری اجتماعی و سیاسی این مردم هست، با تدبیر و پشت‌کار با شکست مواجه گردد و این مردم جایگاه واقعی خویش را در ساختار قدرت سیاسی و لایه‌های بلند تصمیم گیری‌های کلان کشوری و ملی بازیابد.

عبور از رهبری سنتی امریست لازمی و حتمی، ولی چون ریشه در سال‌ها تاریخ گذشته این مردم دارد، قطعا نیاز به زمان بیشتری برای جایگزینی و انتقال تدریجی اما پیوسته قدرت به نسل نوین دارد و این امر قطعا و حتما در آینده به عنوان حقیقت انکارناپذیر، قابل تحقق می‌باشد.