10 آوریل 2020  
 ستاگیدیا  

دختر دهاتی و زندگی برای دیگران

دختر دهاتی و زندگی برای دیگران

قبل از این‌که نور خورشید زمین را فرش کند و گرمایش را به زمین ببخشد، او بستر گرم و خواب شیرین‌تر از عسل‌اش را ترک گفته، به پیشگاه ایزد منان لحظه‌ای می‌ایستد و با خدایش راز و نیاز می‌کند؛ بهار و زمستان برای او هیچ‌گونه تفاوتی ندارد، زیرا برنامه‌های روزانه‌اش یک‌نواخت و بدون تغییر است.

او چادرش را دَور سرش محکم می‌پیچاند، جوراب‌های “چوغی”‌اش را پوشیده و لازمی (سر تنبانی) کلانی را روی لباسش می‌کشد/می‌پوشد و سپس با اراده‌ای فولادین و وجود آهنین‌اش برای انجام کارهای خانه و بیرون آماده می‌شود. اول صبح، ابتدا تنور را با آوردن هیزم؛ چوب، بُته و “چلمه” روشن می‌کند، خمیر را ذغاله کرده و پس از پاک کردن تنور خانه در آن نان می‌پزد. بعد از آن، نزد گاوها و گوسفندان رفته، به آن‌ها آب و علف می‌دهد و سپس چای صبح را با پیشانی باز آماده کرده و همراه با دیگران نوش جان می‌کند.

اگر چه دسترخوان آن‌ها خیلی ساده و بی‌آلایش است؛ اما چیزی که مزه غذا را زیاد و لذت‌بخش می‌کند، همان صمیمت بین اعضای فامیل، احترام متقابل و تعاون با یکدیگرشان است‌. دختر، بعد از این‌که با خوردن صبحانه جان گرفت، مصروف جارو کردن خانه‌ و منزل می‌گردد و به‌دنبال آن تشتی از ظرف را گرفته، لب‌جوی یا سرِ چشمه می‌رود تا آن‌ها را بشوید‌؛ فقط خدا می‌داند که در ایام زمستان چقدر خنک می‌خورد. با آن‌که امکانات اندک است و دست‌کش هم به‌ندرت یافت می‌شود، اما دختر دهات وظایف‌اش را به‌درستی انجام می‌دهد و اگر چاشت چیزی برای پختن داشت، می‌پزد، غذاهایی از قبیل “تلخان”، “آب‌جوشک”، “حلوای سفید”، “قروتی”، “شیرروغن”، “نان ملیده”، “شوله”، گاهی برنج و شوربا و…

کار سخت دختر دهاتی در همین‌جا ختم نمی‌شود. او بعد از نان چاشت، ظروف را شسته و لحظه‌ای مصروف دوخت و یا بافت جهیزیه خود شده و تا دم پیشین، لحظه‌ای آرام می‌گیرد، اما باز هم به‌ناچار و از روی ناگزیری، کار صنایع دستی و خیالات خانه خسور را ترک می‌کند و سطل را گرفته و به طویله می‌رود تا شیر گاو و گوسفندان را بدوشد، بعدا سراغ “دیگ و کاسه”‌ شب می‌رود تا برای شب چیزی پخته کند.

او از طرف شب تلاش بیشتر می‌کند تا غذایش وقت‌تر آماده شود، زیرا پدر و برادرانش روزانه سخت کار می‌کنند و خسته می‌شوند. آنان شب‌هنگام همین که خداوند را ملاقات کردتذ، نان خورده و می‌خوابند. دختر، باز هم یک سر به طویله زده و بررسی می‌کند که مبادا بره‌گگ‌اش و یا گاو و گوسفندانش مریض شده باشند. بعد ازینکه به آن‌ها آب و علف داد، بالاپوش کاری‌اش را از تنش درآورده و لحظه‌ای خودش را در لباس منظم و پاکیزه‌اش می‌بیند و شاید هم به‌خود می‌بالد که کارهای امروزش خوب انجام شده و با خوشحالی بسیار، شکر خدایش را به‌جا آورده، سراغ بستر گرم و جایی‌ می‌رود که حداقل چند ساعتی می‌تواند در آن آرام می‌گیرد و بخوابد.

دختر دهاتی نمی‌رود؛ چرا که جوان شده است و اگر پا به مکتب بگذارد، بچه‌های جوان و هم‌صنفی‌های برادرانش به آن‌ها طعنه می‌زنند که ما فلانی خواهرت را دیدیم. پسران “آغیل” همه مشتاق دیدن روی او هستند؛ وقتی طرف چشمه و لب ‌جوی می‌رود، صورتش را کاملا می‌پوشاند تا مبادا بچه‌ها، نشانی از خال صورت و رنگ موهایش را به برادران غیرتی‌اش بگویند و در نهایت مورد لت‌وکوب قرار بگیرد.

دختر دهات، وقتی به صنف پنجم و ششم می‌رسد، مطابق رسم و رواج ناپسند قریه، باید از مکتب اخراج و خانه‌نشین گردد تا مبادا چشم‌سفید شود. یگانه دغدغه‌ی دختر این است که در قسمت بافت، دوخت و تهیه‌ جهیزیه‌اش از دختر فلانی پس نماند. دختر، مطابق میل و باورهای خانواده‌اش بزرگ شده، عمل کرده و در نهایت به خواست و انتخاب پدرش به نکاح مردی‌ درمی‌آید و در خانه شوهرش نیز، چون به‌نام زن فلانی، عروس فلانی و‌ مادر فلانی یاد می‌شود، باید به خواست و رغبت آن‌ها زندگی کند. او در هر دو خانواده، هم می‌سازد و هم می‌سوزد و بالاخره؛ تمام عمرش وقف خدمت به دیگران می‌شود، درحالی که این‌ وضعیت بر او تحمیل شده است. این یعنی، او حتا برای یک روز هم که شده نمی‌تواند برای خودش و مطابق به خواست خود زندگی کند.