6 ژانویه 2021  
 ستاگیدیا  

اسلام سیاسی در افغانستان؛ عامل شکل‌گیری جریان‌های بنیادگرا

اسلام سیاسی در افغانستان؛ عامل شکل‌گیری جریان‌های بنیادگرا

جواد فلسفی

آن‌چه که اسلام را از ادیان دیگر به خصوص ادیان توحیدی جدا می‌کند، درهم‌آمیخته‌گی این دین با سیاست است، زیرا اسلام از همان آغاز با سیاست همراه شد. پیامبر اسلام شخصا رهبری جامعه را به عهده گرفت و عملا سیاست کرد. بعد از پیامبر در زمان خلفای راشدین نیز سیاست از دین جدا نبود. اما بعد از آن بود که کم‌کم نقش دین در سیاست کم‌رنگ گردید، تا جایی که در امور سیاسی امویان و عباسیان دین نقش اساسی نداشت. بعد از چندین قرن، وقتی جهان اسلام در تنگنا قرار گرفت و خود را در مقابل جهان غرب ضعیف یافت، دوباره کسانی به دنبال احیای اسلام سیاسی برآمدند و تئوری‌هایی چون “بدبختی جهان اسلام به دلیل جدایی از دین” را مطرح کرده و رویای برگشت به شکوه و جلال گذشته جهان اسلام را در سر می‌پروراندند. اندیشه برگشت به صدر اسلام  باعث تشکیل گروه‌های بنیادگرای اسلامی گردید و باعث جنگ و بدبختی در کشورهای اسلامی شد؛ جنگی که بیشتر از هرجای دیگری افغانستان را به خاک و خون کشید و هنوز هم ادامه دارد. در این سطور تلاش می‌شود تا زمینه‌ها و زمانه‌های بنیادگرایی و اسلام سیاسی در افغانستان را مورد واکاوی قرار گیرد.

 به صورت کلی و مختصر می‌توان تاریخ افغانستان را به سه برهه زمانی مشخص تقسیم کرد: دوره باستان (قبل از اسلام) که این کشور به نام آریانا یاد می‌شد، دوره میانه (ورود اسلام) که نام این سرزمین خراسان بود و دوره معاصر که نام افغانستان بر این جغرافیا گذاشته شده است.  جنبش‌های اسلام‌گرا بیشتر در دوره معاصر با ایدئولوژی‌های گوناگون از گوشه‌وکنار این کشور سر برآورده و سپس گسترش یافته‌اند. گرچه که دین اسلام از اساس با سیاست درهم‌آمیخته بود، اما بنیادگرایی اسلامی یک پدیده معاصر بوده و جدیدا ظهور کرده است.  در افغانستان اولین بار در زمان عبدالرحمن‌خان بود که سیاست با دین آمیخته شد. این روند در زمان امان‌الله‌خان باعث به قدرت رسیدن حبیب‌الله کلکانی و از بین رفتن تمام اصلاحات امانی شد. بنیادگرایی اسلامی، از دوران صدارت شاه محمود و حکومت داوودخان به این طرف در قالب جنبش‌های منظم شکل گرفت؛ جریانی که برای اولین بار در این کشور  عملا دین را با سیاست گره زد. از همه مهم‌تر با به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق و اشغال افغانستان توسط شوروی سابق عملا بنیادگرایی اسلامی وارد صحنه سیاسی افغانستان شد.

برای شرح بیشتر باید یادآوری کرد که بعد از شکست عرب‌ها در خراسان (افغانستان) مسائل دینی در این مرز و بوم  به صورت سنتی توسط ملاهای کم‌سوادی تبلیغ می‌شد که وظیفه تدریس قرآن کریم و مسائل ضروری شریعت و احکام اسلامی را برای کودکان و جوانان داشتند. ملا شخصیت محترم به حساب می‌آمد و در مجالس فاتحه‌خوانی، تدفین و ختم قرآن کریم شرکت می‌کرد، خطبه نکاح می‌خواند و حتی در حل‌وفصل منازعاتی که بین اهالی قریه به وجود می‌آمد میانجی‌گری می‌کرد. اما  دست ملا‌ها از مسائل سیاسی کوتاه بود،  زیرا بیشتر وقت‌ آن‌ها با تعویذنویسی، استخاره، دعا برای افراد مریض و امثال آن می‌گذشت. خرافات تنها ابزار برای ارتزاق آن‌ها بود. از همین رو، آن‌ها پیش‌گویی می‌کردند و مردم را مورد بهره‌‌برداری مالی قرار می‌دادند.  به عنوان نمونه در کتاب «تحولات سیاسی تاریخ افغانستان» نوشته ع‍وض‌علی سعادت، از «جورج آرنی» نقل قولی آورده شده مبنی بر اینکه « .‌.. یکی از پیرها و ملاهای مشهور بنام سید احمد گیلانی، آبی که پای خود را  با آن شست‌وشو می‌داد را به بیماران می‌داد تا بخورند و شفا بیابند…»  در این جامعه ملا‌ها، پیرها و سادات چنان مورد احترام بودند و مردم عقیده خالصانه به آن‌ها داشتند که آب دهن یا آب پای آن‌ها را شفابخش دردها و تسکین دهنده غم‌های خود می‌دانستد. به صورت کل، تا قبل از سلطنت  امیر عبدالرحمن‌خان این جماعت به این  کارها مشغول بود. اما زمانی که در سال ۱۸۹۰ امیر عبدالرحمن در صدد تسلط کامل بر هزاره‌ها برآمد، به شخصی به نام عبدالقدس‌خان دستور داد تا به هزاره‌جات برود و از مردم مالیات بگیرد و دین را در آنجا حاکم کرده و قضاوت را براساس فقه حنفی انجام دهد. وقتی میرها، ملاها و خوانین هزاره در برابر این فرمان امیر مقاومت و ایستاد‌گی کردند، مورد خشم عبدالرحمن قرار گرفتند، به این دلیل که تا قبل از آن تاریخ ملا در بین مردم قضاوت می‌کرد و خوانین و میرها مالیات را جمع‌آوری می‌کردند و به حکومت تسلیم می‌دادند. این فرمان عبدالرحمن به معنی کنار زدن کامل آن‌ها بود. به همین دلیل مردم را تشویق به قیام علیه عبدالرحمان نمودند. وقتی قیام‌ مردم علیه عبدالرحمن آغاز شد، او برای اولین بار با اخذ فتوای «جهاد مقدس علیه مردم هزاره» از علمای درباری، این مردم را کافر و عصیان‎گر اعلام کرد. این مسئله اولین جرقه دخالت امر دینی در سیاست بود و برای اولین بار عبدالرحمن ملاها را درباری کرد. بعد‌ها توسط همین ملاها، شاه‌ امان‌الله‌خان انگ الحاد و کفر خورد. این رویدادها به نحوی زمینه‌ساز شکل‌گیری جنبش‌های سیاسی-اسلامی افراطی شد.

بعدها حرکت اسلام‌گرایانه دیگری به نام “جمعیت جوانان مسلمان” در دوران صدارت شاه محمود در سال ۱۹۶۴ تحت تآثیر اندیشه‌های “اخوان‌‌‌المسلمین” در واکنش به فعالیت‌های احزاب چپ به وجود آمد. جمعیت اخوان‌المسلمین در مصر ایجاد شده و رفته‌رفته به دیگر کشورهای اسلامی هم نفوذ کرد؛ جمعیتی که تلاش می‌کرد تا با تبلیغ جهاد، اسلام را در کشورهای غیر اسلامی گسترش دهد، از نفوذ این کشورها به ممالک اسلامی جلوگیری نماید، به جای کلیه قوانین و سیستم‌های حقوقی، احادیث و قرآن کریم را جایگزین کند و در نهایت حجاب کامل برای زنان را الزامی ساخته و از رسیدن آن‌ها به پست‌های بلند در اداره و رهبری جلوگیری نماید.  بعد از آن که همکاری فرهنگی میان مصر و افغانستان در ۱۹۵۵ آغار شد، عده‌ای از جوانان جهت تحصیلات دینی و غیر دینی به مصر رفتند. آن‌ها پس از بازگشت، اندیشه‌های اخوان‌المسلمین را وارد افغانستان کردند. فارغ‌التحصیلان دانشگاه الازهر مصر بعد از تآسیس حلقه فکری در دانشگاه کابل، به ساخت مدارس دینی پرداختند‌. این اندیشه‌ در قدم اول در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل جدی گرفته شد، به همین دلیل در سال ۱۹۷۱ غلام‌محمد نیازی، استاد دانشکده شرعیات به همکاری دیگر اساتید این دانشکده، اولین سازمان بنیادگرا به نام «جمعیت جوانان مسلمان» را ایجاد کرد. اکثر رهبران جهادی از همکاران این سازمان بنیادگرا بودند. این سازمان در اولین اقدام خود طرح یک کودتا را علیه حکومت داوودخان آماده کرد، اما موفق به عملی‌سازی آن نشد. بدین ترتیب، غلام‌محمد نیازی موسس این سازمان، همراه با تعدادی از همکارانش دستگیر و اعدام شد. در طرف دیگر، اکثر همکاران این سازمان به طرف پاکستان فرار نمودند و از سوی دولت این کشور که از مخالفان سرسخت افغانستان در طول تاریخ بود، به خوبی استقبال شدند. در واقع برای اولین بار پاکستان به چانس/شانسی طلایی در زمینه استفاده از این افراد بر علیه افغانستان، دست یافت. این امر در آن زمان برای پاکستان به این لحاظ از اهمیت زیادی برخودار بود که ایجاد «پشتونستان» یکی از اهداف اساسی داوود را تشکیل می‌داد، مساله‌ای باعث بروز اختلافات شدید میان ذوالفقارعلی بوتو و داوودخان شده بود. با این وجود اما طرح استفاده از اسلام‌گراهای فراری به پاکستان در برابر افغانستان به نتیجه قابل ملاحظه‌ای منتج نشد، زیرا حرکت و اندیشه افراط‌‎‎‎‌گرایانه این افراد از سوی مردم افغانستان استقبال نگردید.

به دنبال کودتای ۷ ثور۱۳۵۷ وضعیت تغییر کرد، به این دلیل که ترویج آشکار اندیشه کمونیستی و کشتار وحشیانه و ساختارشکنی‌های اجتماعی‌ای که از سوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان صورت گرفت، باعث شد که اسلام‌گرایان از طرف مردم به خوبی حمایت شوند. در این دوره بود که اسلام گرایان فراری به پاکستان، جان دوباره گرفتند و حرف‌های شان خریدار پیدا کرد. این بار حکم جهاد در افغانستان به خوبی مورد استقبال قرار گرفت و اسلام‌گرایان افراطی، توانستند جهاد را به یک امر عمومی تبدیل کنند. به همین سبب بود که احزاب جهادی متعددی شکل گرفتند و کمک‌های هنگفتی از سوی کشورهای مختلف دریافت کردند. اما پیامدهای ایجاد شماری از این احزاب برای مردم افغانستان  بدتر و سنگین‌تر از هر  زمان دیگر بود، زیرا جنگ بر علیه به قول آن‌ها «کفار» جایش را به جنگ داخلی بر سر تصاحب داد و افغانستان را به ویرانه مبدل ساخت. سران شماری از این احزاب چنان دیوانه قدرت بودند که برای به انحصار آن دیوانه‌وار آدم می‌کشتند و برای هیچ کسی حقی قائل نبودند. طمع قدرت چنان در آن‌ها اثر گذاشته بود که حتا کمر به حذف فزیکی برخی از اقوام بستند و جنگ‌های ویران‌گری را به راه انداختند. در نهایت، این احزاب در مقابل طالبان دوام نیاوردند و امارت اسلامی به رهبری ملا عمر با افراطی‌ترین قرائت از اسلام و دساتیر و احکام آن، در افغانستان استقرار یافت. طالبان که جنایات بیشتری را مرتکب شدند و هزاران تن را به بهانه تطبیق شریعت اسلامی، در نقاط مختلف کشور قتل‌عام کردند و تا کنون به بهانه حفاظت از ارزش‌های اسلامی، همه‌روزه آدم می‌کشند.

در نتیجه می‌توان گفت که تمام تیره‌روزی‌ها و سیه‌بختی‌هایی که مردم افغانستان تجربه کرده و می‌کنند، ناشی از اندیشه‌های بنیادگرایانه‌ای است که دهه‌ها در میان آن‌ها تبلیغ و ترویج شده است. نقش کلیدی در این زمینه را هم کشورهای همسایه‌ای داشته که نفع خود را در بی‌ثباتی و ویرانی افغانستان می‌دانند. آن‌ها بوده‌اند که با حمایت از گروه‌های بنیادگرا، نسخه نادرستی از احکام دینی را به خورد آن‌ها داده و زمینه بازگشت آرامش به افغانستان را از میان برداشته‌اند.

بنابراین، افغانستان بیش از هرچیز دیگری، نیاز به مبارزه جدی و فراگیر با اندیشه‌های بنیادگرایانه اسلامی دارد. این گزینه می‌تواند به تضعیف این اندیشه‌ها انجامیده و ضمن برچیدن آبشخور این اندیشه‌ها، به تحدید زمینه‌های فعالیت گروه‌های بنیادگرا و خون‌ریز انجامیده و با جهت‌دهی افکار عمومی بر علیه آن‌ها، جنگ و خشونت در افغانستان را کاهش داده و به مروز زمان پایان دهد.