افغانستان، کشوری است که هویتهای متعدد قومی در آن زیست دارند، اما هرگز به هویت ملی تعریفشده و همهشمول دست نیافته است و همین امر در درازنای تاریخ، عامل اصلی معضلات سیاسی و اجتماعی درین کشور را شکل داده است. سیاستهای غیر انسانی حاکمان در نظامهای استبدادی و حتی دموکراتیک، همواره شکافهای قومی و اجتماعی را تشدید بخشیده و برتریطلبی هویتی و قومی را در سیاست عملیشان به نمایش گذاشتهاند. افکار و اندیشههای کاملا سنتی برخاسته از سنتهای قبیلوی که در طول قرنها شکل گرفتهاند، قانون نانوشته اما عملیشده میراثیپنداری قدرت برای یک قوم و تبار مشخص را تداعی کرده و به غیریتسازی سایر هویتها پرداخته است. در نهایت، غیریتسازی هویتی و نادیدهانگاری سایر هویتهای قومی در سیاست، منجر به بروز منازعات قومی و جنگ بر سر قدرت و مشارکت در قدرت گردیده است.
سرکوب هویتهای قومی توسط حاکمان و مبارزه برای احیای هویت و دستیابی به مشارکت عادلانه در قدرت، ریشه در تاریخ افغانستان دارد. لایههای تاریخ لکهدار این کشور نشان میدهد که هزارهها از محرومترین و محکومترین اقوام ساکن درین سرزمین بودهاند. کشتار، قتلعام، نسلکشی، استبداد، تبعیض، منع اجرای اعمال و مناسک مذهبی و جلوگیری از تحصیل و مشارکت در قدرت و سیاست، همه مواردی هستند که هزارهها آن را بارها تجربه کردهاند و از آن زجر کشیدهاند.
بعد از گذشت دو دهه از توافقنامه اجلاس بن که در آن حق مشارکت همه اقوام در ساختار سیاسی کشور به رسمیت شناخته شد و هویتهای قومی برجسته و مطرح در کشور با فیصدی مشخصی، حق مشارکت در قدرت را بهدست آوردند، هزارهها اما باوجود آنکه در اوایل کار با نگاه خوشبینانه به نظام دموکراتیک و مردمسالار پساطالبانی، با تمام وجود و با قدرت و نیروی تمام، به حمایت از نظام پرداختند و جایگاه مدنیترین شهروندان این کشور را تصاحب کردند، اما با گذشت زمان، ورق برگشت خورد و به تدریج میزان مشارکت و تاثیرگذاری هزارهها در ساختار قدرت سیاسی رو به کاهش نهاد، تا جایی که در حال حاضر میتوان ادعا کرد که هزارهها از بدنه نظام و حکومت تصفیه شدهاند و حضور اندک عدهای از شرکای سیاسی قدرت، موثریت مورد انتظار را هرگز نداشته است و ندارد.
پروسه صلح دوحه و تعاملات و تحولاتی که درین روند به مشاهده میرسد، در کنار تحلیلهایی که از وضعیت بهدست داده میشود، نگرانیهای جدی و قابل توجهی را میآفریند که با توجه به کارنامه گذشته طالبان و عملکرد کاملا قومی و نژادی این گروه، ممکن است، جایگاه هزارهها در حکومت و نظام آینده کشور که برایند پروسه صلح دوحه خواهد بود، با افت و کاهش بیشتر و حتی با کتمان و نادیدهانگاری کامل مواجه گردد. اظهارات چند ماه اخیر برخی از رهبران سیاسی هزاره نیز به گونه غیر مستقیم این نگرانی را بیان کرده است که میتواند بهعنوان هشدار جدی به حساب آید.
چنانچه وضعیت بهخوبی گویای احوال است، حکومت آینده افغانستان بدون تردید از درون یک توافقنامه سیاسی که تقسیم قدرت میان طالبان و جبهه جمهوریخواه از موارد غیر قابل اجتناب در آن خواهد بود، بیرون خواهد شد. سهمیهبندی احتمالی قدرت میان طرفهای درگیر برای اقوام غیرپشتون بهخصوص هزارهها، به یقین که خالی از خطر کاهش میزان مشارکت نیست، زیرا اگر فرض بر این باشد که تمامی ساختار قدرت بهگونه برابر و پنجاهپنجاه میان طالبان و گروه جمهوریتخواه تقسیم گردد، با توجه به این که گروه طالبان از اکثریت قاطع پشتونها تشکیل یافته است، پنجاه فیصد قدرت بهطور خودکار در اختیار پشتونها قرار میگیرد و در اینسوی کار نیز، با درنظرداشت اینکه پشتونها اکثریت قاطع قدرت را در حکومت کنونی در اختیار دارند، سهم بیشتری را کسب خواهند کرد و از پنجاه درصد سهمیه جبهه جبهوریتخواه، فیصدی اندکی نصیب سایر اقوام خواهد شد و این به معنی کاهش شدید میزان مشارکت اقوام غیرپشتون و بهخصوص هزارهها در ساختار آینده قدرت در افغانستان به حساب میآید.
سیاست خارجی کشورهای قدرتمند و موضعگیریهای جامعه بینالمللی نیز آنگونه که تا حال تجربه شده است، با دید واقعگرایانه عاری از اخلاق و ارزشهای دموکراتیک و مبتنی بر منافع ملیشان به پیش میرود. درین میان، آنچه اهمیت دارد، به نتیجه رسیدن پروسه صلح افغانستان است، تا از یک سو تهدیدات تروریستی فراروی آمریکا و سایر کشورها، از میان برداشته شوند و از سوی دیگر، هزینههای سرسامآور جنگ علیه تروریزم در افغانستان که فشار سنگین مالی و نظامی را روی کشورهای دخیل در جنگ افغانستان تحمیل میکند، برداشته شود. این امر نیز نگرانیهای جدی را خلق میکند که مبادا آمریکا و سایر طرفهای ذینفع و ذیدخل در قضایای افغانستان، حقوق و مشارکت عادلانه همه اقوام در ساختار سیاسی آینده افغانستان را نادیده بگیرد و برخلاف ارزشهای لیبرالیستی که همواره از سوی غرب ادعا میشود، فقط روی رسیدن به صلح با طالبان تمرکز کند.
بنابرین با توجه به اینکه دورنمای جایگاه هزارهها در آینده قدرت در افغانستان بسیار تاریک و ناامیدکننده به نظر میرسد، درک اهمیت این موضوع بر نخبگان و رهبران سیاسی و تمام مردم، ضرورتی است حیاتی و پرداختن به این مسئله و آگاهیدهی درین خصوص، میتواند به افزایش بیداری عمومی و موضعگیری متناسب به زمان و شرایط منجر شود. رهبران سیاسی و نخبگان علمی و تحصیلکردگان هزاره باید با درک عمیق و تحلیل علمی و دقیق از وضعیت، راهبردی را در پیش گیرند و در بازی سیاسی صلح به گونهای عمل کنند که تاریخ تکرار نشود و خاطره تلخ و تاریخی اجلاس پشاور که در آن بحث در باره هزارهها و حقوق سیاسی و اجتماعی آنان به فرصت دیگری موکول شده بود، زنده نگردد.
17 دسامبر 2024
18 دسامبر 2024
11 ژانویه 2025
9 نوامبر 2024