26 جولای 2024  
 عبدالقادر حسنی اسرار  

از دهمزنگ تا دل تاریخ باستان؛ 2 اسد در شعر سید ابوطالب مظفری

از دهمزنگ تا دل تاریخ باستان؛ 2 اسد در شعر سید ابوطالب مظفری

2 اسد، همپای اخبار و گزارش‌های رسانه‌ای به سوی شعر نیز ره گشود و با حس و نگرش شاعرانه پیوند تنگ و خُنیایی پیدا کرد. زمان اندکی از آن رویداد خونین گذشته بود که مجموعه‌های شعری با نام‌های ”هر روز خون تازه طلب می‌کند زما“، «آیه‌های روشنایی“ و ”فریادروشنایی“ برای گفتن از آنچه که خبرنگاران نگفته بود، زبان گشود. این مجموعه‌ها، سرایش140 تن از شاعران فارسی‌زبان  را از افغانستان تا ایران و نیز شاعرانی غیر پارسی‌گو که تا آمریکا می‌رسید، در بر می‌گیرد. در این میان سید ابوطالب مظفری، نام آشنا و پرتکرار در تاریخ ادبیات معاصر کشور، از دهمزنگ و روز واقعه روایت ویژه‌ای دارد که نام آن در این متن ”دوربین‌گردانی“ گذاشته شده است. مظفری در مثنویِ بلندی با عنوان ”خونِ تازه“ جنبش روشنایی را بازتاب می‌دهد. ”خونِ تازه از لخت‌های  یک بیت این مثنوی جدا شده است: «هر روز، خون تازه طلب می‌کند زما“. این لَخت، خود عنوانی شد برای یکی از مجموعه‌های شعریِ جنبش روشنایی که در آغاز از آن سخن رفت. و باز این لخت در کنار بیت‌های دیگرِ مثنویِ خون، بختِ حضورِ اجتماعی یافت و در گفتمان اعتراض از مرزهای افغانستان فراتر رفت و با زبان آهنگ و خُنیا خوانده شد؛ برای انسان‌های خسته از تبعیض و برای مادری که جوانش از دهمزنگ بر نگشت:

”خون سیاه و سفید و حبش است در زمین

خون می‌دهیم و باز عطش هست در زمین

ضحاک پیر غازه طلب می‌کند زما

هر روز، خون تازه طلب می‌کند زما“

مثنویِ خون که از ”دل تاریخ باستان“ راه می‌اُفتد و از ”دهمزنگ“ رنگ ”سیاه و سفید و حبش“ می‌گیرد، با هر یکی از این رنگ‌ها زبانِ دیگری می“گشاید و سخن دیگری می‌گوید که اکنون به آن می‌پردازم:

  1. رشته‌ی بلندِ ستم/ تاریخ: در این‌جا «ضحاکِ پیر» ”ِستاده است که“ غازه طلب می‌کند زما. ”شاعر، با این روایت، تاریخ را به کهن‌الگویی پیوست می‌دهد که دو گزاره را بخش می‌کند. گزاره‌های بسیار دور و متفاوت ازهم: ”ضحاک“ و ”ما“ از این گزاره‌ها ما را دقیقا به یک فضای عریان‌ستمیِ تک‌صدایی (Monologic) می‌رساند که بی‌رحم و ظالم است و چندصدایی (polyphony) و اعتراض مخالف را بر نمی‌تابد. این ستم عریان، خود یک نظام و شیوه‌ی حکومت‌داری است که در راس آن، حاکم، مظهر تمام قدرت‌ها است. اختیار مال و جان مردم در دست او است؛ غازه طلب می‌کند و خون می‌نوشد. این ماهیت ضحاکی ممکن با زیباترین شعار و دموکراسی‌ترین لباس و بیرق ظهور کند و برای طلبیدن خون تازه، هر روز، دینی‌ترین استدلال را داشته باشد. این اندیشه در رویکرد استبداد شرقی به خوبی بازتاب یافته و در نوشته‌ی ویفتوگل، بنیان‌گذار این رویکرد نخ‌نما می‌شود:

دولت‌های استبدادی از همان آغاز، دین رایج جوامع را می‌پذیرفتند و با معرفیِ آن به عنوان دین رسمی، آن را در حوزه‌ی اقتدار خود در می‌آوردند؛ چناچه که در مصر، فراعنه ادعای خدایی می‌کردند و پادشاهان بین‌النهرین بر جانشینیِ خداوند اصرار داشتند ( ویتفوگل، 1392: 472-474).

در این تفکر، حاکم سایه‌ی خدا است و هر آنچه را که انجام می‌هد بر اساس حکم خدا انجام می‌دهد. مظفری در این روایت بینامتنیتی میان دهمزنگ و تاریخی ایجاد می‌کند که در آن انسان به دو دسته‌ی حاکم و فرو دست تقسیم شده‌اند و دسته‌ی فرودست محکوم به بردگی و قتل است. اکنون همین دسته‌ی فرودستِ تاریخ، که بقیه‌السیف نسل‌کشی‌ها است، صدایی را از گلوی تاریخ سر می‌دهد که ”درد ما برق نیست؛ درد ما فرق است.“ این خود به منزله‌ی چندصدایی است و عملا سنت تک‌صداییِ تاریخ را به چالش می‌کشد. از دید علمی و تجربه‌های تاریخی، اصولا سرکوب‌های اجتماعی، فرهنگی سیاسی و فردی در جوامع تک‌صدا شرایط را برای عصیان گروه‌های مختلف و شکل‌گیریِ جریان‌های متفاوت که هر یک صدای مخصوص به خود را دارند فراهم می‌آورد:

خون بود و سال‌ها به جگر خانه کرده بود

در بغض دیرسال پدرخانه کرده بود

چون زخم پا به پای پسر می‌دوید خون

گاهی به پای و گاه به سر می‌دوید خون

از سال‌های دور به اینجا رسیده است

هر قطره‌اش به بستر خاکی چکیده است

خون رسیده ایم و ز لب و ز لب می‌چکیم ما

گاهی به بلخ و گاهی حلب می‌چکیم ما

هی می‌کشند و باز ز نو تازه‌ایم ما

در مرگ از قدیم خوش‌آوازه‌ایم ما (مظفری، 1402: 66-67). 2. یک قلب خون چکان وطن ماست/ بی‌وطنی: در دهمزنگ، سنگ‌فرش‌های داغ از خون سیاه و سفید و حبش گلگون می‌شود؛ اما این تصویر، می‌تواند نقاب دروغ و فریب را از روی حکومت کنار بزند. وقتی راه اعتراض با دیوار آهنی سد می‌شود و حق‌خواهی به خون می‌نشیند آنچه که فرو می‌ریزد دیوار باورهایی که است به امید هم‌وطنی بالا رفته است. این وطن دیگر، قطعا آن وطنی که حاکم از آن سخن می‌گوید نیست. بامیان و قندهار آن با هم ارتباطی ندارد و بلخ و غزنین آن از فرهنگ و تمدن به‌هم‌پیوسته‌ی دیروز خود جدا افتاده است. در این وطن برای یکی همه‌چیز

تامین  می‌شود؛ اما برای یکی همه چیز نفی. این وطن برای یکی زیبایی دارد اما برای یکی دیگر:

این پاره‌پاره‌ها، بدن ماست، چاره نیست

این قلب خون چکان، وطن ماست، چاره نیست

هی سوختیم و هی هوس خام کردیم

ماتم‌سرای خویش وطن نام کردیم

خاکش به اشک و خون نیاکان سرشته‌ایم

بس چشم منتظر که در این خاک کِشته‌ایم

شهر تو کو پناه تو کو، لشکر تو کو؟

قوم هزارپارة من، کشور تو کو؟

نه یک وجب ز خاک، نصیبت به هفت ملک

نه یک ستاره سهم تو در هفت آسمان

در قندهار خاک تو را سرمه می‌کشند

خون تو در بهشت گذرنامة امان

آنک سر تو بود که بر نیزه می‌دوید

از غزنه تا خلافت بغداد، ارمغان (همان: 67- 69).

با این وجود، باز هم صدای معترضان دهمزنگ به دور از هرگونه تعصب به دور روشنی می‌چرخند و با این برقِ منطق، فرق و تبعیض را نفی می‌کنند. در برابر زور و سنگینیِ آهن لب‌خندی از صلح می‌روید و در برابر گلوله، گل تقدیم می‌شود:

این بار با نثار گل از راه آمدیم

تا پایتخت مرحمت شاه آمدیم

در پای تانک، فرشِ گل انداختیم ما

در جام زهر خصم مل انداختیم ما (همان: 68).

  1. نتیجه/ آن روز حرام: در پایان، دامنه‌ی گسترده‌ی تاریخ به جزئی‌ترین صحنه‌ها نزدیک می‌شود و ”مثنویِ خون“ با این شیوه‌ی استقرایی پایان می‌گیرد. در این روایت، دهمزنگ که به پهنای تاریخ تکثیر می‌شود و در تمام صحنه‌ها حضور همیشگی دارد، با اسطوره‌ی ”ضَحاک پیر“ بخیه می‌خورد و دوباره کوچک و کوچک‌تر می‌شود تا به 2 اسد می‌رسد. در این روز، دهمزنگ و مردم یکجا می‌شوند و با هم تلاقی می‌کنند. دهمزنگ واگویه‌هایش را باز می‌خواند و با صدای خسته از تبعیض تکرار می‌شود. اکنون که مردم به خون می‌افتد این دهمزنگ است که باید جواب شاعر را بگوید وقتی که از او سئوال می‌شود:

خون گلوی کیست بر این سنگفرش داغ؟

اینک سزای آنکه طلب می‌کند چراغ (همان: 68)

شاعر در آن روز حرام، در گوشه‌ای اِستاد است و آنچه را که دوربین رسانه‌ها نمی‌تواند ببیند، می‌بیند و به تصویر می‌کشد. او با لهجه‌ی انسان هزاره از خواهر هزارگی‌اش می‌پرسد:

خواهر بگو هوای کدام شما چُم است

از خانة کدام شما روشنی گم است؟

بخت بد کدام شما سرب و سنگ بود؟

نان‌آور کدام شما دهمزنگ بود

این تکه‌گوشت، تکه‌دلِ نوبر تو نیست؟

این لخته‌ها شبیه تن شوهر تو نیست؟(همان: 69).

مظفری که دهمزنگ را که فراتر از تاریخ تصویر می‌کند، اینک بر جهازی از پرچم و شهادت می‌فشرد:

این پاره‌آستین به نظر آشنا نبود؟

خواهر ببین نشان خود مرتضا نبود؟

و این‌گونه، آن روز حرام در دهمزنگ ختم می‌شود و مثنویِ خون هم.

منابع:

ویتفوگل، کارل آگوست (1392). استبداد شرقی؛ بررسی تطبیقی قدرت تام. ترجمة محسن ثلاثی. تهران: ثالث

مظفری، ابوطالب (1402). شهریاری و شتربانی/ مجموعه شعر سید ابوطالب مظفری، تهران: مؤسسة انتشارات عرفان.