به شهادت آشکار تاریخ، به سرزمین نفرینشده افغانستان با شهامت و صراحت میتوان لقب «قتلگاه هزارهها» را داد. قتلعام هزارهها، پیشینه دراز و دیرینی در این پهنه از جغرافیای جهان دارد. آنگاه که امیر غدار و خونآشام افغانستان یعنی عبدالرحمنخان جابر، سپاه صدهزارنفریاش را بهسوی هزارستان رهسپار کرد تا از فوران خون شاهرگ هزارهها جوی خون جاری کنند و از استخوان جمجمه هزارهها کلهمنار برپا دارند، در حقیقت روند رسمی نسلکشی هزارهها را با فتوای دیانت فروختهشده به زر و آمیخته با تعصب، تحت حمایت قدرتهای استعمارگر کلید زد. جرمانگاری حضور هزارهها در دیاری بنام افغانستان، بهگونهای طراحی و در قالب قانون نانوشته اما الزامآورتر از هر قانون رسمی دیگر در ذهنیتها نهادینه شده بود که سرانجام آن به حذف مطلق و کامل هزارهها از افغانستان ختم میگردید. هزارهها چهار جرم و گناه بزرگ را بهدوش میکشیدند و بههمیندلیل واجبالقتل بودند و در هیچجایی در امان نبودند؛ ریختن خونشان مجاز بود و غارت مال و داراییشان حلال. تفاوت نژادی با حاکمان، تفاوت زبانی با زبان حکومت، تفاوت مذهبی با مذهب حکام و مخالفت عدهای از هزارهها با سیاست و عملکرد حکومت وقت، چهار موضوع عمده و کلیدی بودند که هزارهها را تبدیل به مجرمان غیرقابل بخشش و محدورالدم کرده بودند. هزارهها با متهم شدن به همین جرایم، مورد خشم و غضب سپاه بیرحم، قهار و سفاک امیر قرار گرفتند و در نهایت پس از مبارزات متعدد، حدود 62 فیصد از جمعیت و نفوس خویش را از دست دادند، سرزمینهای پهناور و حاصلخیزشان را به دیگران واگذار کردند و در انجام کار، بهگونه جمعی و گروهی یا راه فرار و مهاجرت را درپیشگرفتند و یا با نشستن پای نصیحتهای مبلغین مذهبی امیر، تغییر مذهب و قومیت دادند تا از تیغ تیز، خونریز و کشنده امیر در امان بمانند.
امیر سنگدل، سنگبنای کار را گذاشت. قانون نانوشته نسلکشی هزارهها بهعنوان «میراث ماندگار امیر» به نسلهای بعدی انتقال یافت و جانشینان او هر کدام به طریقی راه او را استمرار بخشیدند و پا جای پای او گذاشتند تا میراثدار خوبی باشند و «سنت حسنه» بهجامانده از «امیر» را انجام داده باشند.
از آن روز تا اکنون، هزارهها هرگز بهعنوان شهروندان برابر و همسان با سایر ساکنین این سرزمین پذیرفته نشدند. با حاکمیت هر رژیم، حکومت و نظامی، هزارهها همچنان مجرم بودند و در کنار آنکه سهمی در مشارکت سیاسی، تصمیمگیریهای ملی و سرنوشت جمعی کشور نداشتند، به شیوههای مختلف، ستم و استبداد تاریخی را تجربه کردند و بهسان گذشته تاریخ، بهجرم «هزاره بودن» خون دادند و قربانی هویت خود شدند.
بیستسال نظام بهظاهر مردمسالار و دموکراتیک جمهوریت، با آنکه نوید گشودهشدن صفحه جدید عاری از تبعیض و استبداد را میداد و امیدهای تازهای را در دل شهروندان کشور کاشته بود، اما با گذشت سالهای اندک، بافتهها پنبه شدند و خیالها پوچ از آب درآمدند، زیرا همان آش بود و همان کاسه؛ هزارهها همان مجرمان تاریخی دوران عبدالرحمن بودند که شایستگی دستیابی به عدالت اجتماعی و برابری شهروندی را نداشتند. بههمیندلیل، ضمن آن که اندک اندک از حوزه سیاست و حکومت حذف شدند، با موج بیپیشینهای از قتلعام و کشتار جمعی در تقابل قرار گرفتند.
وطن و زادگاه، برای همگان مقدس است و حکم مادر را دارد، ازهمینرو دوستداشتنی است و دفاع از آن واجب و قطعی. اما برای هزارهها قصه فرق دارد. برای این قوم مغضوب، مادر وطن حکم جهنم سوزانی را داشت که میلیونها انسان هزاره را به صف کرده بود تا به نوبت وارد گودال آتش شوند و بسوزند. هیچ نقطه امنی برای این مردم وجود نداشت؛ انتحاریها حتی به مادران تازهزایمانکرده همراه با نوزادان تازهبهدنیاآمده، رحم نکردند و آنان را بهجرم هزارهبودن در داخل بیمارستان قتلعام کردند. مساجد و زیارتگاهها مورد حملات مداوم و مستمر قرار گرفتند. مکاتب و آموزشگاههای سراسر مناطق هزارهنشین بهعنوان اهداف حملات تروریستی شناخته میشدند و حیثیت «قربانگاه» را بهخود گرفته بودند. ورزشگاهها را بهخون و آتش کشیدند و حتی موترهای مسافربری را انفجار دادند تا هزاره بکشند و نسل این قوم را از این سرزمین نابود کنند. حکومت اما با وجود آنکه مسئولیت مستقیم حفاظت و تامین امنیت شهروندان را داشت، اما با تمام توان، دادخواهیها، اعتراضات و خواستهای شهروندان هزاره را با تعمد نادیده میانگاشت و راه را برای تداوم نسلکشی آنان باز میگذاشت و خود نیز در آن سهیم بود؛ آنگونه که اعتراض جنبش روشنایی را در سایه نام داعش خیالی که خود بانی آن بود، با گلوله و بمب پاسخ داده و به خاکوخون کشاند، تا هم قدرت مدنی هزارهها را تضعیف کند و هم سهمی در نسلکشی سیستماتیک انسان هزاره در جهت پاسداری از میراث سیاه پیشینیان خود داشته باشد.
پس از سقوط نظام جمهوری و رویکارآمدن مجدد طالبان –حکومت سرپرست- نیز کشتار سازمانیافته هزارهها با شدت بیشتری ادامه یافته و قربانیهای بیشماری از این مردم گرفته است. رویداد تلخ و شوکآور آموزشگاه «کاج» یکی از تراژیکترین و خونبارترین حوادث تروریستی متمرکز بر کشتار هزارهها بود که سال پار اتفاق افتاد و در آن پنجاهوپنج کاج نونهال و قدکشیده هزاره بهیکبارگی نقش زمین شدند و رویای یک نسل فرهیخته و باانگیزه را به یاس مبدل کرد. «کاج و کاج ها» نماد خیزش آگاهانه نسل بهجامانده از قتلعام ارزگان تاریخی است که بهسوی دانش و دانایی هجوم بردهاند تا جهل، خرافهپرستی و افراطگرایی را با نور آگاهی از میان بردارند و وطن را بهسوی آبادانی رهنمون شوند. «کاج و کاجها» مصداق بارز تحول شگرف و عمیق فرهنگی در جامعه کنونی است که آینده روشن میهن را تضمین میکند.
در عین حال، «کاج» لکه ننگینی بر پیشانی دشمنان آگاهی، توسعه و تحول است؛ دشمنانی که نه خود توان نجات خود از ورطه جهل و نادانی را دارند و نه روشنایی و سعادت در زندگی دیگران را تحمل میتوانند. قتلعام «کاج» تداوم نسلکشی هزارهها تحت حاکمیت «نظام اسلامی» دیگری است و به صراحت فریاد میزند که میراثداران عبدالرحمن هنوز هم دنبالهرو راه «امیر» هستند و از خون انسان سیراب نشدهاند. خون شهدای کاج، تلنگری محکمی است که به انسان هزاره یادآوری میکند که در دیدگاهها نسبت به هزاره هیچ تغییری نیامده است و آنچه دچار تحول شده، فقط مدرنتر شدن شیوههای نسلکشی است. بنابراین، باید محکم ایستاد و در مسیر مبارزه چندجانبه با جهالت، سیاهاندیشی، تبعیض و نابرابری و حتا در صورت نیاز تکرار تاریخ افتخارآمیز و هویتبخش مقاومت در ابعاد دیگر، استوارتر گام برداشت تا روزی، میراثداران انسانکشی و فزونخواهی حذفگرایانه، در مقابل شکوه این ملت، با خجلت و سرافکندگی زانو بزنند.
یاد کاجهای سرخ هزاره گرامی باد!
17 دسامبر 2024
18 دسامبر 2024
11 ژانویه 2025
9 نوامبر 2024