به قدرت رسیدن طالبان
حضور طالبان از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱، باعث شد که دامن تمامی فعالیتها و تشکلهای زنان در افغانستان بهطور رسمی برچیده شود و تمامی فعالیتهای زنان در هر عرصهای، بهکلی متوقف گردد. در این دوران، طالبان مکاتب دخترانه را مسدود ساختند، قوانین و مقررات سختگیرانهای را برای جلوگیری از حضور زنان در جامعه وضع کردند و عملا جلو تمامی فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان را گرفتند.
مشارکت سیاسی زنان قبل از 11 سپتامبر (در دوران طالبان)
افغانستان از جمله کشورهایی است که میتوان گفت تجربه اندکی در زمینه دموکراسی و وجود نهادهای دموکراتیک دارد. از آنجایی که دالتون اظهار میدارد که در سـال 2001 و پیش از سقوط رژیم طالبان شایستگی هر کشوری در جهان برای گذار به دموکراسی بیش از افغانستان به نظر می رسید. بیشتر از سه دهه افغانستان تحت حاکمیت حکومتهای اقتدارگرا اداره شده بود. پادشاهی ظاهرشاه، حکومت مطلقه داوودخان، حکومت کمونیستی تحت نظر شوروی و در آخر نیز رژیم مجاهدین. پس از این که طالبان در این کشور قدرت را بهدست گرفتند، وضع از دوران قبل هم کرده وخیمتر گردید.
طالبان با ابزار دینی و ظاهری مذهبی وارد صحنه شده و از مذهب برای توجیه حکومت توتالیتر و بیرحمانه خود که فاقد تمام ارزشهای اخلاقی و مذهبی بود بهره جستند (Dalton, 2007, 13). اما جودی بنجامین، محقق در امور افغانستان، در کمیته بین المللی در نیویورک اذعان می دارد که رژیم طالبان ”وحشتناک“ است و افغانستان بدترین، سیاهترین و تاریکترین روزها را در تاریخ خود تجربه میکند و این رژیم آسیبهای جدی به جامعۀ زنان وارد کرده است، اما افراد اندکی نحوۀ عملکرد آنان را به درستی درک میکنند… این که ما طالبان را منشأ همۀ مشکلات بدانیم به این معناست که تاریخ را خوب مطالعه نکردهایم. به باور بنجامین، پیش از این که گروه طالبان حاکمیت را بهدست گیرند دیدن زنان شاغل در بسیاری از مراکز شهری این کشور امری عادی به حساب نمیآمد. فقر زنان و عدم مراقبت بهداشتی و پزشکی و بدتر از همه استفاده ابزاری از دین علیه زنان و تفسیر نادرست از دین بر علیه زنان از جمله مشکلاتی قدیمی در افغانستان هستند (دژبان، 1379، 42).
بر اساس گزارش حقوق بشر در سال 1999 در دوران حکومت سهسالۀ مجاهدین در کابل و پیش از تسلط طالبان نیز نقض وسیع حقوق بشر در خلال جنگهای بین احزاب ادامه داشته است. در این جنگها که از سال 1992 تا 1995 میلادی (1374-1371 ش) ادامه داشت، شکنجه، تجاوز جنسی و بدرفتاری با زنان به کرات رخ داده است (گزارش سالانهی حقوق بشر1999 به نقل از علامه، همان، 73).
با اتکا به سخنان بالا میتوان اینگونه گفت که وضعیت اسفبار مشارکت اجتماعی و سیاسی و در مجموع موقعیت زنان افغان تنها به دوران طالبان بر نمی گردد، بلکه پیش از این دوران و در زمان حکومتهای پیشین این کشور، از دوران پادشاهی ظاهرشاه تا رژیم مجاهدین نیز نمیتوان از مشارکت اجتماعی و سیاسی بالای زنان سخن بهمیان آورد. این سخن در جای خود صحیح است که اصولا زنان در تاریخ افغانستان از مشارکت در امور اجتماعی و ب ویژه امور سیاسی محروم بودهاند و در این خصوص نیروی اجتماعی تاثیرگذاری بهحساب نمیآمدند، اما از این گفته نباید اینگونه برداشت شود که وضعیت زنان و بهخصوص مشارکت آنان در امور سیاسی در زمان رژیم های گذشته و در تاریخ معاصر افغانستان با رژیم طالبان یکسان بوده است. در ادوار پیش از طالبان میتوان به بحث پیرامون مشارکت زنان در امور اجتماعی و سیاسی پرداخت و نمونههایی را نیز مثال آورد. در این کشور در گذشته برخی نهادهای دموکراتیک البته شبهکل صوری و ظاهری وجود داشته و انتخابات نیز سـابقه دارد. زعفرانچی در این زمینه خاطرنشان میسازد که مساله حقوق و آزادیهای آنان در قانون اساسی سالهای 1964 و 1977 ذکر شده بود، ولی بهرغم این موضوع به دلیل فرهنگ رایج در کشور، بهویژه در مناطق روستایی، زنان بیشتر در محیطهای بسته زندگی میکردند. قانون اساسی قدیم حقوق محدودی را به زنان واگذار کرده بود، اما تحت همان شرایط نیز زنان توانایی تحصیل در تمام مقاطع و حق شرکت در انتخابات را (چه در مقام رایدهنده و چه در جایگاه یک نماینده) داشتند و با وجود فقر فردی، بسان مردان به مشارکت میپرداختند.
برای مثال، در دوران محمد ظاهرشاه سه وزیر زن در کابینه وجود داشت و تا اوایل دهه 1990 نیز بیشتر آموزگاران، نیمی از کارکنان دولت و 40 درصد پزشکان این کشور را زنان تشکیل میدادند (زعفرانچی، 1372، 33). مارزدن نیز با تایید این مطلب متذکر میشود که به تدریج از دهه 1950، زنان در افغانستان بهعنوان نیروی کار به حساب میآمدند و توانستند در بخشهای خدماتی بهعنوان منشی، پرستار، متصدی پذیرش و خدمه هواپیما استخدام شوند.
تعدادی از زنان که از تحصیلات عالی برخوردار بودند، توانستند مشاغلی همانند پزشکی، وکالت، انجینیری و روزنامهنگاری را برگزینند. با این حال رهبران سنتگرا و علمای دینی افغانستان با این تغییرات تدریجی و بسیار کند نیز مخالفتهای بسیار شدید داشتند و در منابر و مجالس عمومی مردم را به جلوگیری ازر فتن زنان به محافل عمومی و اشتراک درکارها و وظایف رسمی دعوت میکردند.
در ژرفای افکار محافظهکارانۀ آنان، خوف تاثیرپذیری از اعتقادات بیگانگان و القای این اعتقادات به فرزندان از طریق برخورداری زنان از تحصیل یا اشتغال وجود داشت (مارزدن، 1379، 105). با به قدرت رسیدن طالبان، مشارکت نسبی زنان در امور سیاسی و اجتماعی نیز به فراموشی سپرده شد و به شدت از سوی نیروهای مذهبی حاکم مورد مخالفت قرار گرفت. اندیشۀ ظاهرگرایانۀ طالبان را در وضعیت زنان در این حکومت میتوان ملاحظه کرد. آنان در اولین فرمان خود از زنان خواستند که تا حد امکان در انظار عمومی ظاهر نشوند. زنان از هرگونه اشتغال و نیز حق تحصیل محروم شدند. ممنوعیت از رانندگی، ممنوعیت خرید و فروش اجناس توسط زنان، ممنوعیت استفاده زنان از حمامهای عمومی و… همگی از اعمال ظارگرایانۀ طالبان در حق زنان افغانی است. طالبان در مناطق تحت کنترل خود محدودیت های بسیار شدیدی نسبت به شهروندان افغانی بهویژه زنان تحمیل کردند. طالبان زنان را از فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی محروم ساخته و زنان صرفا مجاز بودند بهمنظور تشییع جنازه و عیادت از بیماران و یا انجام خریدهای فوری از منزل خارج شوند. ملا محمدعمر، رهبر گروه طالبان رعایت حقوق زنان و دختران را مخالف اسلام میدانست و معتقد بود که مشارکت اجتماعی این قشر در جامعه موجب فساد اخلاقی در اجتماع میشود (کاشانی، 1377، 58).
با سلطۀ طالبان و بسط قرائت رادیکال آنان از مذهب و افکار قرون وسطایی و تاریک که با نام بازگشت به عصر طلایی گذشته (سلفیگری) صورت میپذیرفت. وضع این کشور در حال گذار به دموکراسی وخیمتر گردید و ما شاهد عقبگردی تاریخی در این زمینه بودیم. در این زمان مردم افغانستان گرفتار حکومتی بودند که مردم را جز رعیتی که وظیفۀ آن اطاعت کردن است بهحساب نمیآورد. سخن از مفهومی تحت عنوان مشارکت و آنهم مشارکت سیاسی در زمان حکمرانی طالبان بر افغانستان، محلی از اعراب ندارد. این امر در ارتباط با تمامی مردم افغانستان فارغ از توجه به مسایل جنسیتی صادق است.
با اینحال، وضعیت زنان در دوران حکومت طالبان بسیار وخیمتر بود و این امر به نگاه طالبان به زنان ارتباط داشت. عصمت الهی و بختیاری، خاطرنشان میسازند که برداشت طالبان از حقوق سیاسی اجتماعی زن به معنای محروم کردن آنها از هرگونه فعالیت سیاسی– اجتماعی بود. رهبران طالبان با تکیه بر این تفکر ارتجاعی که وظیفۀ زنان صرفاً نگهداری از فرزندان خود است، کلیۀ حقوق سیاسی- اجتماعی را از آنان سلب نمودند (الهی و بختیاری، 1378، 127). در واقع، اساس ایدئولوژی جنبش طالبان مبتنی بر این اندیشه بود که زنان نماد آبرو و شرف مردان هستند و بنابراین باید از آنان مراقبت بهعمل آید. روشن است که با چنین نگاهی زنان تنها باید در خانه بمانند و از خود محـافظت کنند و از مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی جامعۀ خود به شدت بپرهزند. رهبران طالبان در توجیه عملکرد خود توقف روند آمـوزش الحادی و جلوگیری از به انحــراف کشیده شدن مردم افغانستان بهویژه ملیشههای جوان طالبان را بهعنوان دلیل این امر ذکر میکنند و معتقدند که تنها هدف آنها محافظت از خواهرانشان در مقابل مردم فاسد است. آنها معتقدند که چون مهمترین رسالت زن تربیت فرزندان است و باید از حضور در اجتماع اجتناب کرده و به امور منزل و تربیت فرزندان بپردازد (مرشدی زاد، 1380، 44).
3 آگوست 2024