روزها، ماهها و سالها میگذرند. همه وقتی صبحها از خواب بیدار میشوند، آماده میشوند تا صفحه دیگری از زندگی را ورق بزنند؛ یکی میخواهد به مکتب برود، آنیکی با حسرت محرومیت از آموزش، مصمم است در روزی دیگر به میدان پیکار برود و با استفاده از شیوههای دیگر آموزش، فشار ناشی از یاس حاکم بر روحیهاش را کاهش دهد، دیگری میخواهد به دفتر برود و آنیکی میخواهد کراچی میوهفروشیاش را کنار جاده ببرد. همه به نوعی مشغول کار و زندگی خود هستند.
من اما در زیر آسمان صاف، زیر درختان زیبا و گلهای زیبا دارم قدم میزنم و از هوای دلانگیز صبحگاهی لذت میبرم. چند دقیقهای است در زیر سایه درختی نشستهام و متنی که شما اکنون دارید میخوانید را مینویسم. با خودم کلنجار میروم که همه این سختیهای زندگی بیحکمت نیست. اگر با سختیهای زندگی و فشاری که روی روح و روان مان تاثیر میگذارند نجنگیم، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ این را هم بدانیم که پشت تمام مشکلات و سختیهای زندگی حکمتی نهفته است که شاید بر ما پوشیده باشد. اگر ما با سختیهای زندگی نجنگیم و فشارهای سنگین آن را تحمل نکنیم، جنگ زندگی را میبازیم و دست به کارهایی میزنیم که نباید بزنیم. شاید دست به خودکشی بزنیم، تحصیل و آموزش را رها کنیم، ترک وطن بگوییم و یا …
من باور دارم که این فشارهای بیرونی و درونی است که انسان را وادار به انجام کاری میکند. ممکن است کاری که انجام میدهیم، خوب باشد یا بد. پس بایستی بسیار متوجه باشیم که در زمان مواجهه با مشکلات، خود را نبازیم و روحیه خود را از دست ندهیم.
بیست سال است در کشوری زندگی میکنم بنام افغانستان؛ کشوری که در آن سالهای کودکی و نوجوانیام را تجربه کردهام، به درک و فهم از مسایل رسیدهام و شاهد خیلی از حوادث و رویدادهای خوب و بد بودهام. شاهد سرنوشت جوانانی بودهام که با یاس و ناامیدی وطن را ترک کردند و راهی غربت شدند. جوانانی را دیدهام که از بد روزگار دست به خودکشی زدند و نیز بودند بیشمار جوانانی که به دام ویرانگر اعتیاد افتادند و نابود شدند.
نمیتوانم بگویم وطنم را دوست ندارم و بیزار از زندگی در زادگاهم هستم، اما از ماندن و زندگی کردن در اینجا، احساس خوبی ندارم. به راستی دلیل این همه بدبختی درین وطن کیست؟
روشن است که عواملی چون بحران اقتصادی، مشکلات مالی در خانوادهها، اختلافات خانوادگی، آمار بلند بیکاری، نگرانی از آینده و ابهام در سرنوشت، رابطههای سرد و ناکام عاطفی و همچنان تحولات سیاسی که باعث شدهاند مکاتب و دانشگاهها به روی دختران بسته شوند، حذف زنان از کابینه دولت و سایر محدودیتهایی که حق انتخاب پوشش و تفریح را از مردم گرفته، مواردی هستند که باعث خلق انگیزه گریز و فرار جوانان از کشور گردیدهاند.
به یادجوانی میافتم که چندماه پیش خودکشی کرده بود. معلومات بهدست آمده نشان میدهد که داشتن رابطه ناکام عاطفی و عاشقانه و اختلافات خانوادگی علت اصلی این امر بوده است. درآوردتر اما اینکه نهتنها او بلکه دهها جوان دیگر نیز، با تمام رویا و آرزوهایی که درسر داشتند، بیکانه و چه میدانم شاید هم در تصمیمی بسیار سخت و غیرقابل تصور، ناامیدانه، آنها را با خود زیر خاک بردند.
در میان اینهمه سیهروزی، گهگاهی شایعاتی نیز پخش میشوند که مایه خلق امید در میان مردم مایوس و سرخورده کشور میشوند. چندی پیش، شایعاتی دست بهدستمیشد که گویا حکومت سرپرست در روز پانزدهم آگست؛ سالروز «پیروزیاش»، دستور بازگشایی مکاتب و دانشگاهها بهروی دختران را صادر و نشر میکند؛ خبری که موجی از امید و آرزو را در میان نسل جوان برانگیخته بود، اما این اتفاق نیفتاد و آرزوها همچنان آرزو باقی ماندند. پانزدهم آگست، روزی است که آرزوهای یک نسل را متحول کرد؛ آنچه تصورش ناممکن بود محقق شد، آوارگی صدها هزار افغانستانی را بهدنبال داشت و هزاران نفر از بیم آنکه جانشان را از دست بدهند، آواره کشورهای دیگر شدند.
با این همه، حالا جشن استقلال برپا میشود، اما فقر و بیکاری روزافزون، نفس ملت را بریده است و هیچکسی نای فریاد زدن ندارد. یوسف را در چاه انداختند اما نجات یافت، حالا ملت افتاده در چاه فقر، بدبختی و تنگدستی ما را چه کسی و چگونه نجات خواهد داد؟
3 آگوست 2024