به مناسبت روز زن، بهتر است که در مورد یکی از حقوق اساسی زنان یعنی حق طلاق که متاسفانه زن افغانستانی از آن بهشکل بسیار ناقص بهرهمند است، سخنی داشته باشیم. با توجه به اینکه قوانین افغانستان، بالاخص بخش مدنی آن، شدیدن تحت تاثیر فقه است و حتا میتوان گفت که چیزی جز فقه نیست و نیز به با عنایت به نص صریح قرآنی که مردان را سرپرست زنان قرار داده است، زنان قاعدتن از حق طلاق محروم میباشند. کوششهای فقهی-حقوقی درون جوامع اسلامی در طی کمتر از یک قرن اخیر و نیز فشارهای مراجع بینالمللی بر افغانستان باعث شده است که بعضی تغییرات محسوس به نفع زنان ایجاد شود. منظور از تغییرات محسوس این است که فعلن زنان نیز میتوانند که شوهران خود را طلاق دهند اما فقط در 6 مورد خاص (مطابق قانون احوال شخصیه اهل تشییع افغانستان). مورد اول عدم پرداخت نفقه از سوی شوهر است و دیگر ((ضرر یا عسر و حرج غیر قابل تحمل)) که پنج مصداق دارد: اول، غیبت بیش از 1 سال بدون عذر شوهر؛ دوم، اعتیاد شوهر؛ سوم، مجازات قطعی مرد به حبس بیش از 10 سال که هنگام تقاضای طلاق از سوی زوجه باید 5 سال آن سپری شده باشد؛ چهارم، لت و کوب زن از طرف شوهر و پنجم، مریضی صعب العلاج مرد. از این موارد معمولن به افتخار یاد شده و سیال و جاودان بودن دین اسلام ادعا میشود. ولی اولن که تا هنوز میان تساوی مرد و زن و کامل انگاشتن زن در چارچوب شریعت راه بسیار طولانی و شاید ناممکن در پیش است و دومن اینکه همه این 6 مورد نیاز به اثبات دارد یعنی زن باید اثبات کند که یکی از 6 مورد مذکور در مورد شوهرش صادق است. اثبات چنین مسائل در نظام حقوقی افغانستان آنهم در یک جامعه مردسالار، علاوه بر اینکه بسیار زمانگیر است، شدیدن سخت و حتا محال است. از تجربه شخصی اگر بوده ام، در کلیه قضایای طلاق که من وکیل مدافع بودهام (همیشه از طرف زنان بوده است)، موکلینم مجبور به طلاق خُلع شده اند. منظور از خُلع این است که مرد راضی به طلاق نیست ولی زن باید او را راضی کند که معمولن در محاکم افغانستان، با گذشت زن از مهریه و نیز وسائل خانهی مشترک، مرد به آن راضی میشود هرچند همیشه اینگونه نیست چنانکه در چند قضیه موکلینم مجبور شدهاند که از حضانت طفل/اطفال نیز انصراف کامل دهند و یا پول نقد و یا کدام چیز دیگر نیز به مرد پرداخت نماید تا رضایت مرد حاصل شده و مردی که بنابر اعتیاد، زندانی بودن، عدم پرداخت نفقه یا مریضی قادر به ادامه زندگی مشترک نیست و یا زن خود را لت و کوب نموده و دیگر زن با او احساس آرامش نمیکند، زن را طلاق دهد و حق اساسی او را (حق حیات آبرومندانه و آزاد) را به او بدهد.
به نظر من، راه حل بنیادین، قائل شدن حق مساوی زن و مرد در طلاق است. گره زدن حق طلاق با عاطفی بودن زن و یا مسائل مالی به هیچ صورت مقبول نبوده و از آبشخور ناقص العقل دانستن زن آب میخورد و یا هم ماخوذ از شی انگاری زن است که متاسفانه برای هر دو مورد میتوان دلائل شرعی صریح اقامه کرد. با توجه به اینکه همه انسان میباشیم، اگر محض وجدان را معیار قرار دهیم، یقینن شما نیز با من موافق خواهید بود.
بهر صورت، در این روز خجسته، امیدوارم که زنان نیز به جایگاه انسانی خویش برسند و این بار سنگین وجدانی از دوش ما مردان برداشته شود!
3 آگوست 2024