31 می 2023  
 فریبا هاشمی  

نارنجی‌پوش شهر بامیان از کسی توقع تقدیر ندارد

نارنجی‌پوش شهر بامیان از کسی توقع تقدیر ندارد

جاروی دسته چوبی دراز روی شانه‌اش بود. پلاستیک سیاهی در دست داشت. عرق پیشانی‌اش از دور قابل رؤیت بود. چشمانش کنجکاوانه داخل جوی و گوشه‌ی سرک را می‌پایید. هر لحظه کمرش را خم می‌کرد تا زباله‌ای بردارد؛ پلاستیک، ته سیگار، بوتل و ورق در فاصله کوتاه‌تر از یک قدم رها شده است. این کار هر روز محمدعلی کارمند بخش تنظیف ناحیه اول شهرداری بامیان است.

محمدعلی 60سال عمر کرده است. در عین حال که ساعت‌ها در میان گردو غبار رفت وآمدها مصروف کارش است، چهره‌اش خندان است. در یکی از همین روزها بود که به طرف دفتر می‌رفتم و توجهم را جلب کرد. وقتی‌که تقاضای مصاحبه کردم با خوش‌رویی پذیرفت. همین شد که نشستیم و چهل دقیقه کامل گپ زدیم.

گفت که از هر هشت صبح تا چهار عصر برای چیدن زباله‌ و کاغذپاره‌ در کوچه‌ها و جاده‌ها است. همین‌طور که عرق پیشانی‌اش را با نوک شصتش پاک می‌کرد گفت، سه سال است این کار را می‌کند.

محمدعلی قصه کرد که از این طریق نان و لباس شش نفر در خانواده‌اش تهیه می‌شود. اضافه کرد که حالا کمی اوضاع بدتر شده است: «قیمتی زیاد شده و  پنج هزارافغانی ماهانه اصلا کفایت نمی‌کند. از این ماه به بعدی نمی‌رسد.» همین طور خلاصه کرد که «ازی دست می‌گیرم با او دست به قرض‌دارایم میتم.»

اما لبخند می‌زد. شاید این طوری می‌خواست اندوهش کمتر خودنمایی کند.

از پسر و دخترهایش گفت که هر کدام با دردی مبتلایند:

پسر هژده ساله‌اش بعد از تغییر نظام مکتب‌اش را رها کرد و ایران رفت. آنجا در یک خیاطی کار می‌کند. آخر ماه که پولش را می‌فرستد تقریبا جایی را نمی‌گیرد. چون این سال‌ها پول ایران «ارزشی» ندارد.

دخترش نیز که دانشجوی سال سوم دانشگاه بامیان بود، خانه‌نشین شده است. پدرش می‌گوید که او از تشویش زیاد درد معده پیدا کرده است و هنوز نتوانستند درمانش کنند. یک بار پولی قرض گرفت و او را تا داکتر برد، اما نتیجه نداد. پدرش می‌گوید:« گذران زندگی به سختی موشه. چطو می‌تانم پیسه درس خواندن شی ره در دانشگاه یا انستیتوت جور کنوم! شاید می‌توانست خصوصی جایی بخواند.» دو دختر دیگرش هنوز مکتب می‌روند.

با این وجود، او را در لیست افراد مستحق کمک‌ها هم نمی‌نویسند یا کمتر می‌نویسند. برایش می‌گویند که کارمند دولت است و معاش دارد.

همان روز مصاحبه، به بانک رفته بود تا معاشش را بگیرد. قصه کرد که وقتی به بانک رفته شصتش را دستگاه بیومتریک به سختی شناساسی کرده است. کارمندان بانک مجبور شدند چندین بار تلاش کنند. محمدعلی وقتی که دستانش را به هم می‌مالد صدای خشک کَرکَر از آن بالا می‌شود.

محمدعلی آخر هر حرفش دو دسش را بالا می‌برد و می‌گوید: « خدایا شکرت!»

محمدعلی از پسر و دخترهایش گفت که هر کدام با دردی مبتلایند. عکس: قدرت موسوی، خبرنگار

از او پرسیدم که رفتار مردم با خودش چگونه است؟ گفت: «مردم همیالی همگی د حالت خراب قرار دارن. درک می‌کنوم که عصاب‌هایشی خراب بشه.» ادامه داد: «باید همه را درک کنیم. من از کسی توقع ندارم که از من تشکر کند.»

او شش روز هفته باید سر کار حاضر باشد. اگر زمانی بخواهد به شادی یا فاتحه‌ای مردم برود از یک روز معاشش باید بگذرد. گاهی شده است که اگر به جای یک ساعت کار، به خوشی و غم همسایه‌اش رفته است، از مدیرش مخفی یا وانمود کرده که سرکار است.

دشواری‌های محمدعلی را با شهرداری بامیان شریک کردیم. قدرت‌الله عظیمی، مدیر ناحیه اول می‌گوید که هفت مرد در بخش تنظیف این ناحیه کار می‌کنند. عظیمی گفت جابجایی زباله‌ها کار سخت است، اما کسانی مثل محمدعلی این کار را تاهنوز با صبوری انجام می‌دهند. او گفت که کارمندان بر اساس قانون خدمات ملکی حق رخصتی دارند.

اما این روزها که نه قانون جای مشخصی دارد و نه قرار است معاش محمدعلی بلند برود، تنها کاری که برای کاهش رنج کسانی مثل او می‌توانیم اینست که دیگر هرگز ته سیگار، پلاستیک، بوتل نوشابه و قوطی انرژی خود را به هر گوشه‌ای طبیعت و وسط سرک رها نکنیم.