اسدالله رسولی
خورشید، دختری بود که باخوشحالی تمام عروسی میکند و با دنیای مجردی وداع مینماید اما زندگیاش بهزودی زوایای دیگری مییابد و روی تلخش را به او نشان میدهد. نکته جالب اینست که خورشید زمانی عروسی میکند که هنوز در مورد آن چیزی نمیداند و کسی هم در این خصوص برایش چیزی نگفته است، حتی با کسی که قرار است یک عمر زندگی کند دیدار و گفتگو نکرده، چون فرصت صحبت کردن برایش داده نشده و اصلا در مورد ازدواج و انتخاب همسر با او مشورهای صورت نگرفته است. از این رو، او فقط به این امید به ازدواج تن داده که پدر و مادر خیر و صلاح فرزندش را میخواهند و نا فرمانی پدر و مادر گناه بزرگ است.
با تمام اینها خورشید راهی خانه بخت میشود و با هزاران امید و آرزو زندگی جدید را شروع میکند. اما اوضاع آنگونه که او میخواهد پیش نمیرود و بعد از مدتی زندگی دگرگون شدهی خورشید، شکل دیگری به خود میگیرد و ویرانتر میشود. به خورشید تهمت داشتن ارتباط نامشروع زده شده و سرانجام به طلاق ناخواسته وادارش میکنند. حالا خورشید شوخ و سرمست تبدیل به بیوهزن افسرده و دلمرده شده و از خیرخواهی پدر و مادر دچار تردید و از مهر و عطوفت انسانی ناامید. او از این طوفان وحشتناک فقط جسمش را به سلامت برده و دوباره پناهندهی خانه پدر میشود. خورشید حالا نگاههای تحقیرآمیز اعضای فامیل، مردم قریه و دیگران را باید تحمل کند. از قضا مردی ناشناختهای که همسرش را از دست داده به خواستگاری خورشید میآید و با استقبال گرم وابستگان او روبرو میشود، زیرا برای مردم، نگهداشتن یک زن مطلقه در خانواده ننگ است و بار سنگین حرف و حدیثهای مردم را در قبال دارد. مراسم عروسی بدون معطلی انجام شده و خورشید برای بار دوم به خانه بخت میرود. او نمیداند که چه مصیبتی انتظارش را میکشد. سرپرستی فرزندان بیمادر یا لتوکوب بیوقفه شوهر؟ ولی از این که کسی به خواستگاریاش آمده خوشحال است. خورشید زندگی جدید را شروع میکند اما با مشکلات جدیتر از قبل روبرو میگردد؛ گاهی با استخوانهای شکسته روانه خانه برادرش میشود و زمانی هم با صورت پرخون و خراشیده روانه خانه خواهر. اما هربار توسط خواهر و برادرش به خانه شوهرش برگردانده میشود و برایش گفته میشود که: «هر وقت تورا کشت جنازهات را میآوریم.» بدینگونه از پذیرفتن دوباره خورشید ابا میورزند. زندگی تلخ و غمانگیز خورشید همینطور ادامه مییابد تا این که شامگاهی خبر مرگ ناگهانیاش بر زبانها میافتد.
پس از مرگ، حتا جسد سرد و بیروح خورشید هم آرام نمیگیرد. از عکاسی و تحقیقات جنایی تا گشتن از این شفاخانه به آن شفاخانه و نهایتا منتقل شدن به طب عدلی تا دلیل مرگش را بفهمند یا قاتلش را شناسایی کنند. برخیها میگویند که خورشید را شوهرش از بین برده و کسانی هم میگویند که خورشید سکته قلبی و یا احتمالا سکته مغزی کرده است. به باور نویسنده اما خورشید به هر دلیل از بین رفته باشد، مرگ او یک قتل وحشتناک و یک تراژدی ویرانگر به حساب میآید و حتی اگر خورشید خودکشی هم کرده باشد یک قتل آشکار از جانب نزدیکترین کسانش (پدر، برادر، شوهر و…) محسوب میشود.
خورشید به اندازه کافی توهین و تحقیر شده بود و تا زنده بود هرگز کسی به دفاع از او برنخواست و خواهرش نخواند و احترامش نکرد. خورشید هرگز مکتب نرفته بود و حتی سواد ابتدایی خواندن و نوشتن هم نداشت، ورنه شاید هنگام مشکلات به کتابی پناه میبرد، قلمی بدست میگرفت، ورقپارهای مینوشت و یا سر گذشت دردبار زندگیاش را برای خورشیدهای دیگر به یادگار میگذاشت.
بدون شک، قاتل خورشید کسی نیست جز رسوم نادرست جامعه ما پابندی بیش از حد خانوادهها به آنها. این دو عامل همهروزه از زنان و دختران این سرزمین قربانی میگیرند اما باز هم متوقف نمیگردند! اکنون اما لازم است تا جلو این قاتلان خونخوار گرفته شود. این کار هم در صورتی شدنی و ممکن است که همه بسیج گردند و این قاتلان خطرناک را هرچه زودتر و پیش از آن که زندگی خورشیدهای دیگری را بگیرد و به غروب بکشد، از میان بردارند.
24 آگوست 2024
22 آگوست 2024
18 آگوست 2024
24 آگوست 2024