تهیبودگی: شاید چنین بهنظر برسد که چرا واژه نامانوس را انتخاب کردم و میتوانستم از پوچ/عبثانگاری (Nihilism) استفاده کنم. گزیدنِ این واژه از آنرو لازم شد که نیهیلیزم نه تنها نمیتواند عمق مطلب را ادا کند بلکه حتا ممکن که به انحراف مان بکشاند. بهتر باشد که نقل قولی از یعقوب یسنا را داشته باشیم تا شاید مقصود بهتر درک شود: ”اگر [قبل از این] تنها خشم و غضب خدا تهدیدی به جامعههای انسان بود، در روزگار کنونی صدها شهابسنگ بدون ارادهی خدا درحال آمدن به سوی زمین استند که زمین را نابود کنند. تغییر وضع آب و هوای زمین، انقراض جانوران و انسان و … مطرح است. بنابراین فهمیده شد که در این وسط انسان که چیزی نیست، حتا خانهی انسان (زمین) نیز در مناسبات کیهانی چندان جای مهم و امنی نیست. درکل هستیشناسی کیهانی بشر دچار تهیگی و نمکشیدگی شد“ (یسنا، 1402). متاسفانه این نقل قول نیز نتوانست ما را به مقصود برساند، پس بهتر است به خود پستمدرنیستها مراجعه کنیم. حسن آن را به زیبایی ”باختنِ خود“ تعبیر کرده است و شدیدتر از او نیچه است که فاعل/عامل بودن انسان را افسانه خواند (Hassan, 1986). میتوان گفت که در دوره مدرن، ما به عبثانگاری رسیدیم به اینمعنا که جهان و زندگی را عبث و پوچ دیدیم و راهحل و پیشنهاد خیلیها آن شد که به خود مراجعه کنیم و شاید بخاطر همان بود که روانشناسی، انسانشناسی، باستانشناسی، بودیزم، مراقبه… بازارِ گرم و طرفدارانِ میلیونی یافت ولی در پستمدرنیزم، انسان خود را ”تهی“ یافت؛
توضیح اینکه انسان در جستجوی خویش به خویش نرسید و خویش را تهی از خویش یافت و این بزرگترین دغدغهی انسان پستمدرن است که دیگر به خود ایمان و اعتماد ندارد. شاید بهتر باشد این بخش را با سخنی از براین مکهیل (Brain Mchale) به پایان ببریم که میگوید: ”پستمدرنیزم انتقال مشکل دانایی به مشکل بودن یعنی تبدیل کردن مسئله معرفتی به ”چالش وجودشناختی“ است“ (Wakchaure, 2012).
هیبرادیزاسیون: شاید بهترین معادل برای این ”ترکیب کردن“ باشد ولی چون با آن بگونهای دیگر انس داریم، خطر آن بالاست که نتوانیم مراد پستمدرنیستها از این واژه را درک کنیم و برای همان خود اصطلاح را استفاده کردم. هدف اساسی از هیبرادیزاسیون مقاومت در مقابل مرجعیتِ هر نوع جریان و ایده است و اینگونه میخواهند اثبات کنند که نه چیزی ثابت است و نه هم به تنهایی مکفا و مطلوب و شاید بخاطر همان است که هیبرادیزاسیون را تخریبگر، اعم از لحاظ سیاسی و زیباییشناختی، و نیز سیال دانستهاند (Bădulescu, 2014)؛ توضیح اینکه پستمدرنیستها با کمک هیبرادیزاسیون میخواهند هم هر نوع مرجعیتِ سیاسی، فلسفی، ادبی… را تخریب کنند و هم نگذارند که آنچه خود میکنند، تبدیل به مرجع شود و برای همان مدام در حال ساخت ترکیبهای جدید و متفاوت از قبلاند. هیبرادیزاسیون در همه عرصهها صورت گرفته است ولی بیشتر، و محسوستر، در ادبیات و معماری بوده است. نویسندگان ژانرهای متفاوت و حتا متضاد را با هم ترکیب میکنند و گونههای جدید نثر و نظم خلق میکنند، تا جایی که علی عبدالرضایی رهایی از فرم و چند صدایی (ترکیب ژانرهای متفاوت) را ویژگی اساسی شعر پستمدرن میداند. در ساختمانسازی نیز تلاش شده است که عناصر سنتی دوباره، در ترکیب با بعضی عناصر مدرن و جدید، مورد استفاده قرار گیرد و حس شدید ماشینی و ساختار ریاضیکی – معماری مدرنیزم – از بین برود و اینگونه معماری پستمدرن پا به عرصه وجود نهد. ریشههای هیبرادیزاسیون را به مهاجرت و جابجایی نسبت میدهند که در نتیجهی آن انسان بیریشه/بنیاد شده است
(Bădulescu, 2014) و میکوشد با ترکیب اینجا با آنجا و حال با گذشته، مطابق نظر هایدگر، به ”همزمانی“ برسد (Hassan, 1986).
عقل/خردگریزی: مطابق نظر هری لوین (Harry Levin)، تشخیص نیروهای نابخرد در دوره مدرن یک پیروزی برای عقل بوده است ولی در عین حال، همین امر سبب شده است که جریان نهفتهی عقلستیزی تقویت شود که وی آن را ”پستمدرن“ مینامد (از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، 1401). پستمدرنیستها، که خودشان واژه ”غیرعقلگرایی“ را استفاده میکنند، شاید این توصیف به مذاق شان خوش ننشیند. عقلگرایی دوره مدرن باعث سرکوب جنبههای دیگر وجودی انسان گردید که در همان دوره نیز مخالفهایی، بطور مثال رمانتیزم، یافت و با پا به میدان نهادن تکنولوژی و تسلط ماشین، انسان از انسانیتش بیشتر تهی
گشت. حال اگر این ایده را نیز اضافه کنیم که ”پیشرفت“ یک امر ثابت و حتمی است و عقل انسانی قادر به کشف طرق و انجام آن، به این نتیجه میرسیم که انسان دیگر نه موجود مختار بلکه یک ربات، مثل دیگر ماشینها، است که آینده و سرنوشت آن معلوم و محتوم است. جنگهای دوگانه جهانی فرصت مناسبی برای انسان بود که خود را از ”یوغِ عقل“ برهاند و تمام وجود خود را آزاد کند. گذشته از این جنگها، بالاخص دوم آن، امری که انسان را به ”عاقل“ بودن خویش مشکوک ساخت، سرمایهداری بود. توضیح اینکه سرمایهداری باعث تولید انبوه گردید و این تولید سرسامآور نیاز به مشتریان بیحساب داشت و انسان خود به چشمانِ خویش دید که چگونه بخاطر تبلیغات و هوسهای پوچ خود به دام میافتد و حتا آینده و زندگی خود را گرو میگذارد و این ”مصرفگرایی“ خارج از وصف نیز در شورش انسان بر ایده ”عقلانی بودن انسان“ نقش اساسی ایفا کرد. شاید بهتر باشد گفتار در این بخش را با سخنانی از ویلیام جیمز به پایان برسانیم. به نظر او انسان بخاطر طبع عاطفی (passional nature) خود به عقایدش پابند است تا به عقل. او علاوه میکند که مغز انسان، از لحاظ بیولوژیکی، همان قدر که در خلق راستی قادر است، در تولید کذب نیز دست توانا دارد (James, 1956). خلص کلام آنکه، در جهانِ پستمدرن، نمیتوان بر قضاوتِ عقل اعتماد کرد.
نسبیتگرایی: به نظر تیم ودز (Tim Woods)، پستمدرنیزم نمایانگر تزلزل اساسی در ایمان و اعتماد به پیشرفتِ علم و اجتماع، غایتشناسی، انسجام و معیارات دانایی و مشروعیت است
(Wakchaure, 2012). چنانکه در اوایل این نوشتار ذکر کردیم به نظر توینبی نیز نسبیتگرایی یکی از دو مشخصه اساسی دوره پستمدرن بود. ویلیام جیمز تا آنجا پیش میرود که حتا امکان ”حقیقت واحد“ دیدن جهان را مردود اعلان میکند یعنی حقیقت واحد و جهانشمولی وجود ندارد (James, 1956) و مطابق نظرسنجیای که در چندین کشور صورت گرفته، بیشتر از هشتاد درصد مردم به ”اصل طلایی اخلاق“ یعنی پسندیدن برای دیگران آنچه را برای خود میپسندی باور دارند (نه همهی انسانها) و به نظر نسبیتگرایان اخلاقی، هیچ اصل اخلاقی جهانشمول و مطلق وجود ندارد و همه اصول نسبی است. با توجه به سابقه پستمدرنیزم، نسبیتگرایی آن یک امر منطقی جلوه میکند؛ جریانی که از عقل، ثبات، انسجام، پیشرفت و جامعیت گریزان باشد نمیتواند به جز نسبیتگرایی منجر شود. ولی به نظر میرسد که نسبیتگرایی پستمدرنستها بیشتر پراگماتیک است تا منطقی-فلسفی. به عبارت دیگر، پستمدرنیستها معتقدند که باورمندی به حقیقت به معنای تحمیل امری بر انسان است. برای اجتناب از ”تحمیلِ حقیقت بر دیگران“ و زیستن در فضای عاری از خشونت، باید به نسبیتگرایی رو آورد و ”پلورالیزم“ را در تمام عرصهها پذیرا شد. واضح است که چنین دیدگاهی شدیدا متاثر از فضا و ادعاهایی است که نازیزم، کمیونیزم… در قرن بیستم داشتند و نتیجه آن را همه شاهد بودیم.
24 آگوست 2024
22 آگوست 2024
18 آگوست 2024
24 آگوست 2024