روبروی مرکز آموزشی ما یک شرکت آیسکریم فروشی قرار دارد. کودکان و نوجوانان زیادی هرصبح برای تامین مخارج خانواده خود، با کراچیهایشان به آنجا میآیند و پس از بارگیری مقداری آیسکریم، از آنجا به کوچه و پسکوچههای شهر بامیان میروند.
یک صبح که درس ما تمام شده بود، از حویلی مرکز آموزشی بیرون شدم. هشتونیم صبح بود. در کوچه، زنگ کراچی آیسکریمفروش بلند بود. نوجوانی کراچی آیسکریم را هول داده میرفت و از ما دور میشد. پیش خودم گفتم که او باید حالا مکتب یا میان همسنوسالانش سرگرم بازی میبود، چه شده است که مجبور است تا کراچی آیسکریم را این و آن طرف بدواند و به دنبال مشتری باشد.
خواستم با یکی از آنها صحبت کنم و ببینم چطور به این شغل رو آورده است و واقعا چقدر درآمد دارد. نزدیک کراچی یکی از آنها رفتم و سر صحبت را باز کردم.
محمدحسین، دانشجوی سال دوم رشته جغرافیه در دانشگاه بامیان است. ۲۴سال سن دارد و پدر و مادرش در منطقه «شهیدان» مرکز بامیان زندگی میکنند. او دو سال قبل آیسکریمفروشی را آغاز کرد و حالا در کوچه و پسکوچههای شهر بامیان مصروف این است که زنگ کراچیاش را روشن و کودکان و عابران را به خریدن آیسکریم تحریک کند. او نصف روز دانشگاه میرود و نصف دیگر روز آیسکریم میفروشد. پدرش دهقان است و راه دیگری برای تامین مخارج زندگی ندارد.
آیسکریمفروشی مثل هر کاری دیگر سختیهایی دارد که برای محمدحسین نیز گاهی آسان نبوده است. از کسانی که حضور او و کراچیاش را بر نمیتابند تا افرادی که میگویند صدای آن را خفه کند. باری مالک یک دکان لباسفروشی در کوچه «تیتانیک» با غضب برایش گفت: «از اینجا برو! مزاحمت نکن!»
محمدحسین روزانه کراچیاش را با حدود 100 آیسکریم کاکائویی و ساده، پر میکند و راهی کوچهها میشود. اگر بخت با او یار باشد، ممکن است 50 دانه یا بیشتر بفروشد. او از فروش هر دانه آیسکریم ۱ الی ۱.۵ افغانی برایش مفاد بهدست میآورد. با این حساب، نهایت سود او میشود 50 یا 100 افغانی که با آن تنها میتواند کتابچه و قلم دانشگاهاش را بخرد.
این روزها بازار فروش آیسکریم مثل سالهای گذشته گرم نیست. محمدحسین میگوید که «فروشندههای آیسکریم زیاد شدهاند و جمعیت مردم کم.»
محمد حسین با سه دانشجوی دیگر در حوالی بازار بامیان اتاق دارند. آنها تنها برای این اتاق، ماهانه سه هزار افغانی کرایه میپردازند. پدر محمدحسین توان حمایت مالی از او را ندارد. با این وجود، این جوان دانشجو با درآمدی که از آیسکریمفروشی بهدست میآورد، قادر نیست مصرف نان و کرایه اتاقش را هر ماه تامین کند.
با این همه، او آرزو دارد در آینده استاد زمینشناسی شود و همچنان به زندگی بهتر فکر میکند.
این روایت گفتگویی بود که در آن دیدار میان من و محمدحسین رد و بدل شد. شماره تماسش را گرفتم و شب برایش زنگ زدم که من خبرنگارم و میخواهم قصهات را نشر کنیم. گفت: کمک میکنید؟ گفتم: نه! اما در نهایت موافقت کرد که نشر کنیم. البته دو روز بعد از گفتگوی ما، برایم گفت که آیسکریمفروشی برایش سودی نداشته و این شغل را کنار گذاشته است.
از آن زمان تا کنون به این فکر میکنم که او پس از این حتا همین درآمد اندک را نیز نمیتواند بهدست آورد و ممکن است سرگردانیهای بیپایانی برای یافتن کار در انتظارش باشد.
3 آگوست 2024