3 جولای 2023  
 سلیمان احمدی  

«پایان شب سیه سپید است»؛ امیدها را باید زنده نگه‌داشت!

«پایان شب سیه سپید است»؛ امیدها را باید زنده نگه‌داشت!

دیریست جوانه‌های امید و آرزو در باغ‌چه خیال اهالی شهر، غریبانه پژمرده است و نای و هوای رسیدن به تازگی و طراوت را ندارند. هرزبوته‌های بدرنگ و ناخوشایند یاس و خستگی کم‌کمک قد کشیده‌اند و نهالک‌های جوان شادی و اشتیاق را در سایه‌سار ضخیم و تار خود نهان کرده‌اند. مردمان شهر و روستا، انگیزه و تحرک را از لحظه‌لحظه زندگی‌شان فرسنگ‌ها دور می‌­بینند و امید رسیدن به آن را از دست داده‌اند. آسایش و راحتی خیال هم از ذهن و ضمیر پیران و سال‌خوردگان کوچیده است و هم راهی در دل و دماغ جوان‌های جوانی‌ندیده سرزمین زخمی‌مان ندارند. جاده‌های زنده و آکنده از شور و هیجان شهر، که گاهی رنگین‌کمانی‌­تر از هر رنگین‌کمانی بود، حالا نگاهش را از عابرین رنگ‌و رو رفتـه و قد­خمیده می‌دزدد؛ انگار خجالت می‌کشد به صورت غبارگرفته مردمانی نگاه بیندازد که روزی و روزگاری میزبان دورهمی‌های لب‌ریز از شادی و شکوه‌شان بود. زنگ گوشی‌ها که به صدا در می­‌آیند، ناگفته پیداست که آن‌­سوی خط، یار و رفیق نازنینی نیست که قرار بگذارد، فردا عصر در پاتوق همیشگی دل­های‌مان را وا می­‌کنیم و زنگ خستگی از دل می‌­زداییم. هر زنگ و تماسی که برقرار می­‌شود، صدای خسته و درمانده‌ای را به آن‌سوی خط انتقال می‌دهد که راوی شکوایه بی‌کرانه و انتهای برخاسته از بی‌کاری و بی‌زاری است. پاتوق‌های جوانان زنده و بانشـاط شهر که شب‌های سرد و سنگین زمستان در آن، هوای دل‌پذیر بهاری را تداعی می‌کرد و زندگی را از نو به تعریف می‌گرفت، به ویرانه‌های قرن حجر می‌مانند و تاریخ شکوه باستانی نسل ورشکسته و باخته‌ای را حکایت می‌کنند. حال و هوای شهر دل‌گیر است و سرد، انگار روح خبیث در آن دمیده است و اشباح سیاه بر کوچه‌سار دل‌ها شبیخون زده‌اند. دل و دماغی نیست که آهنگ باغ‌ساران نموده و دمی را در گوشه‌ای دنج، به دور از رنج و شکنجه زمانه سر کند. آن‌چه بر دل‌ها مسلط شده است، نگرانی است و هراس از آینده‌ای بدون آب و نان! همه به‌این می‌اندیشند که مبادا فردایی که از راه می‌رسد، نتوانند شب را سیر بخوابند. ترس از گرسنه‌ماندن، گرسنه‌خوابیدن و در نهایت گرسنه‌مردن، دمار از روزگار مردم درآورده و زندگی را بر آنان حرام گردانیده است. اما! در سرد و بی‌روح‌ترین شب‌های سیاه زمستان، قوی باید بود. قوی‌تر و استوارتر از همیشه باید گام گذاشت و بر تمام تیره‌روزی‌ها و سیه‌بختی‌های زندگی باید چیره شد و کام اژدهای زشت و بدطینت یاس و نامیدی را باید درید.

 دشواری‌های طاقت‌فرسای زندگی را نباید به قدری بزرگ پنداشت که زندگی را در اختیار بگیرند و بر روان‌مان حکم برانند. روح و روان را در میدان مبارزه با تلخی‌های زندگی به قدری باید صیقل داد که به پختگی کامل برسد، آن‌گاه هیچ سیاهی‌ای قادر نخواهد بود تا روان‌پریشی بیافریند و رنج­‌ها را تکثیر کند. شکیبایی و بردباری در برابر سختی‌ها و دردهای روزگار، درهای انتظار برای رسیدن لحظه‌های آکنده از شادی و خوش‌بختی را می‌گشاید و امیدها را دوباره زندگی می‌بخشد. خوب و بد روزگار در گذرند و یکی پی دیگر به فنا می‌­روند. آن‌چه ماندگار است و جاودانه، همت بلند است و بازوان محکم و آهنین تا در زیر بار سنگین جبر زمان خم نشوند و هم‌چنان قوی و استوار باقی بمانند. دور نخواهد روزی که پرستوهای شادی و شور، دوباره از سفر برگردند و فصل وصال و هم‌دلی را با خود هدیه بیاورند. چشم‌ها را باید بست و به‌دنیای خیال باید رفت. خیالی که در آن رویاهای شیرین و قشنگ زندگی از راه می‌رسند. باید مثبت اندیشید و خیال باید بافت. گاهی خیال‌ها به واقعیت مبدل می‌شوند. چه زیبا گفته است شاعر زیباسرای پارسی:

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است