6 می 2021  
 علی‌رضا خاوری  

کارآیی دموکراسی

کارآیی دموکراسی

بعد از گذشت بیش از یک و نیم دهه از ((حاکم)) شدن دموکراسی در افغانستان، هنوز موثریت و کارآیی دموکراسی در این کشور شدیدن زیر سوال است. مسائلی چون فساد گسترده، نبود امنیت کافی، اقتصاد شدیدن وابسته و نیز وارداتی، سنتی ماندن اکثریت جامعه، تبعیضات قومی، زبانی، مذهبی و جنستی، اعتیاد رو به رشد جوانان و دیگر اقشار، عدم کنترل یا محو کشت خشخاش، فراز مغزها… مهم‌ترین دلائل برای عدم کارآیی دموکراسی دانسته می‌شوند. اینکه تا چه حد می‌توان این مسائل را به دموکراسی ربط داد، مسئله جداگانه است و نمی‌توان به ان پرداخت ولی با توجه به اینکه در اکثریت این مسائل دولت باید دخالت داشته باشد و نیز اینکه نظام سیاسی افغانستان ((دموکراتیک)) است، در این نوشتار پیش‌فرض ما این است که دموکراسی با این مسائل ارتباط دارد. پرواضح است که این پیش‌فرض فقط برای آسانی بحث اتخاذ شده است و لزومن نظر نگارنده نیست.

دیوید بیتام، مشاور یونسکو و شورای اروپا در زمینه‌ی دموکراسی و نیز استاد علوم سیاسی در دانشگاه لیدز، انگلستان، نظارت همگانی و برابری سیاسی را دو اصل اساسی برای دموکراتیک دانستن و نیز شدن یک نظام می‌داند. برابری سیاسی-حقوقی، در افغانستان، در میدان عمل، اگر بتوان در عرصه نظر به‌نفع آن بعضی دلائل ((قانونی)) آورد، به هیچ عنوان وجود نداشته و ندارد. با توجه به محدود بودن رسانه‌ها، از لحاظ پوشش جغرافیائی، علاقه‌مندی، جرات و مصونیت نشر بسیاری از مسائل، غیر علنی بودن و ماندن بسیاری از معلامات و مسائل…، عدم وجود جامعه مدنی فعال، کاملن مستقل و موثر و نیز عدم شکل‌گیری اپوزیسیون به معنای واقعی آن در افغانستان، نظارت همگانی نیز هیچ‌گاه نتوانسته است که وجود یابد.

به نظر من، مشکل اساسی عدم وجود یا حداقل رشد و توسعه این دو اصل، نه در خود این اصول بلکه در مسئله حیاتی دیگر نهفته است. آن مسئله اساسی ((فقدان فردگرایی)) در کشور است. در اکثریت مطلق قضایا و/یا مسائل حداقل یکی از گروه‌های که فرد به آن تعلق دارد و یا حداقل ((تعلق خاطر)) دارد، دخیل می‌باشد و همین است که فرد نه تنها از آن راضی است بلکه از آن حتا حمایت نیز می‌کند حتا اگر نه تنها که هیچ نفع مستقیم یا غیر مستقیم به او نرسد، بلکه حتا ضرر نیز برسد که آن را برای ((جمع)) می‌پذیرد و خود را فدای جمع می‌کند.

فرد پشتون خود را در غنی، کرزی، سیاف و حتا در طالب می‌بیند، فرد هزاره محقق و خلیلی را تجلی خود می‌داند، فرد تاجیک با نمایندگی تام‌الاختیار و دائمی قانونی، ربانی و نور موافقت نموده است و فرد ازبیک دوستم را بیش از خود دوستم دوست دارد. شکریه بارکزی، فوزیه کوفی و سیما ثمر جانشینان مادام العمر زنان افغانستان اند و همینگونه صدها شخص دیگر که ((عینیت بخش)) روح جمعی افراد افغانستانی هستند؛ این مسئله اساسی در فرایند دموکراتیک شدن افغانستان است و نیز شاه کلید عدم کارآیی دموکراسی در افغانستان. در چنین محیطی نه برابری سیاسی می‌تواند مصداقی داشته باشد و نه هم نظارت همگانی شکل گیرد چون هیچ ((فرد))ی حاضر نیست که از عینیت بخشان خود، بپرسد و جرات نظارت بر آن‌ها را به خود دهد و نیز هیچ‌گاه نمی‌تواند خود را با آن‌ها برابر باور کند.

پس با توجه به آنچه در این نوشتار ذکر شد، نمی‌توان با دو اصل برابری سیاسی و نظارت همگانی مخالفت کرد، ولی این‌که آن دو را اصل اساسی بدانیم هم درست نیست. خود این دو اصل بر اصل دیگر که فردگرایی باشد، استوار است و تا زمانیکه فردگرایی در افغانستان رشد نیابد، ممکن نیست که دموکراسی بتواند مستقر شده و کارآیی خویش را به اثبات رساند.