فمینیسم رادیکال
در موج اول فمینیسم و پس از بهرسمیت شناختهشدن حق رای برای زنان در نیوزلاند (1938)، 1920 (آمریکا) و 1918 (انگلستان)، این امر باعث شد تا جنبش زنان با این باور سادهلوحانه که با به دسـت آمـدن حق رای برابر با مــردان توسـط زنان، آنـان به رهــایی کامــل دســت یافتهاند، یـکپارچگی و انســجام خـویش را از دســت داده و رو به ضعف رفــت. اینگـونه بــود که عــدهای با درک این مــسئله، در سال 1960مــوج دوم فمینیسم را بهراه انــداختند. انتــشار اثـر بتی فریدان به نام ”زن فریب خورده“ (1963) کـمک بزرگی کرد تا تفکر این جنبش شکل تازهای بهخود بگیرد (هی وود، 1393). موج دوم نهضت آزادی زنان اعتراف کرد که دسـتیابی به حقــوق سیاسی و قانونی، مسئله زنان را حل نکـرده است. در واقـع، عقاید و اسـتدلالهای نهـضت آزادی زنان به گونهای فــزاینده، حالت افراطی و گاهـی انقلابی بهخــود گـرفت (همان). فمینیسم رادیکال مشخصا از اوایل دهه 1970 در ایالات متحــده اهمیت یافت (مشیرزاده، 1398) و نظریههای اصلی آن با هـمت گروههای مختلفی در نیویارک در اواخر دهه 1960 و 1970 میلادی شکل گــرفت. شارلوت پرکنیز گیلمن، اما گلدمن و مارگارت ســنگر از پیشروان این مــکتب بودهاند. (رکنی لموکی، بیتا).
فمینیسم رادیکال که در مـوج دوم ظهور کرد، برخلاف سـایر نظریات، دیدگاههای تنـدروانه و افـراطی دارد و از زاویه دید متفاوت به پدیدهها مینگرد. این نظـریه که به تفــاوتهای جـوهری میان زنان و مردان باور دارد، آنچـه را سـتم جنسیتی تلــقی میکــند، مهــمتــرین و پایدارترین شکــل ستم در جوامع بشــری مــیداند و هــدفاش برانـداختن نظام طــبقاتی جـنسی است. این گـرایش با تـلاش برای از بین بردن ساختار تمایز و تفاوت جنسی، تفاوت دو جنس را نه فقط در قانون و اشتغال، بلکه در روابط شــخصی در خانه و حـتی در دریافتهای درونی میبیند. این نظریه جنس را اصل دانسته و هدف خــود را محــو نمــودن و نفی انتساب هرگونه خصوصیت، رفتار و یا نقــشی میداند که بر پایه جنسیت استوار باشد و توضیحی برای تفاوتهای طــبیعی و غیرتحمیلی زن و مرد ندارد (غفاری نوین، 1388). از نظر آنان زنان و مردان دو طبقه متضاد با منافع متضـادند و در طــول تاریخ مردان با استفاده از همه ابزارها، رویهها، نهادها، نمادها، قوانین، سنن و غیره بر زنان ستم کردهاند (مشیرزاده 1398). بنابرین فمینیستهای رادیکال در پی اعمال تغییرات بنیادین در نگاه جامعه به زنان هستند.
انا فیلیپس معتقد است که زنان به خودی خود فرودست نبودهاند، بلکه این فرودستی محصول فرایند فعال ساخت قدرت بوده است (پاک نیا، 1383). به این معنی که فرودستی و اطاعت زنانه در بستر روابط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی متولد شده و رشد کرده است. فمینیسم رادیکال، پدرسالاری را به عنوان علتالعلل مشکلات زنان میداند که مهمترین مصداق خود را در ساخت قدرت سیاسی مییابد. میلت (1970، 25) حکومت پدرسالار را به عنوان نهادی توصیف کرد که از طریق آن، آن نیمه از جمعیت که زن است، توسط نیمه دیگر که مرد است کنترل میشود. وی عقیده داشت که پدرسالاری شـامل دو اصل است: ”مرد بر زن چیره خواهد شد، مرد ســالمندتر بر مـرد جـوانتر مسلط میشود.“ از این رو یک نظام پدرســالاری، یک جامعه پدرسالار است که دارای مشخصه ظلم جنـسیتی و ظلم نســلی است (هی وود، 1393) و نیـز محــبوبه پاکنیا به نقل از آدرین ریچ (1977، 57) نوشته است که پدرسالاری عبارت از نظم خانوادگی، اجتـماعی، عقیدتی و سـیاسی است که در آن مــردان مــستقیم به وسیله زورگـوییهای آشــکار یا غــیر مستقیم از طریق آداب، سنت، قانون و نیــز به کــمک زبان، آمـوزش، لباس، برچسب و در قالب تقسیم کار تعیین میکـنند که زنان چه وظـیفهای دارند و چه نقشهایی را باید یا نباید بازی کنند تا همواره تحت سیطره جنسیتی باقی بمانند (پاکنیا، 1383). بر این مبنا اگر در ابتدا، ساخت سیاسی الگوی خود را از پدرسالاری خانواده گرفت، اینک این دولت است که از طریق تمامی زیرسیستمهایی چون آموزش و پرورش، آموزش عالی، قانون، قضا، دیوانسالاری و غیره، الگوی سلطه مردانه را بازتولید میکند. بنابراین فمینیسم رادیکال به نقد بنیادین دولت به عنوان تجلیگاه اصلی پدرسالاری رو کرد (هی وود، 1393).
فمینیسم رادیکال که در پی براندازی نظام طبقاتی حاضر و حضور در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی و به خصوص در سیاست هست، باور دارد که مشارکت سیاسی صرفا تلاش برای تغییر افراد و افعال و اهداف حکومت نیست، بلکه دربرگیرنده تاثیرگذاری بر همکنش سیاسی در جامعه، انجمن و خانه است. اگر سلطه آشکار مردانه در حوزه خـصوصی و نیمهخـصوصی به پردازند و تجویزهای سیاستگذارانهای که از آن تحلیل نشات میگیرند، همه ریشه در جهانبینی مردانه دارند. این جهانبینی مـردانه به بعـد تـعارضآمیز روابط بینالملل رجحان میبخشد، جدایی سوژه شناسا و ابژه متعلق شناخت را در روششناسی اثباتگرایانهاش مفروض میگیرد و این استدلال را مطرح میکند که سیاست باید مبتنی بر فهمی از منافع ملی باشد که بر مبنای قدرت تعریف میشود.“
فمینیستهای رادیکال با توجه به اهمیتی که برای تفاوت میان زنان و مردان قایلاند، باور دارند که پرخاشجویی و تجاوزگری خصلتهایی عمیقا مردانهاند و در مــقابل صــلحطلبی ذاتــی زنان بر اســاس طبیعت مــادرانه و خصلت پرورشدهنده زنان قرار مـیگیرند. آنها به نگرشهای متفاوت و متضاد زنان نسبت به جنگ و صلح توجه دارند و به این باورند که اگر زنان در مطالعه و عمل در عرصه روابط بینالملل مسلط بودند، فهم از جنگ و صلح کلا متفاوت میشد و در شرایط حاکم بر روابط بینالملل، زنان تنها امید به رهایی در مقابل خطرات مربوط به جنگ هستهای هستند (مشیر زاده به نقل از ویت ورت، 1398).
از اعتراضهای رادیکالهای موج دوم به سیاست رایج، خصلت نخبهگرایانه و سلسله مراتبی آن است. نظم سیاسی حتی در فضای دموکراتیک نیز کموبیش ناگزیر از نوعی مرکزیتگرایی است. سازماندهی، تقسیم کار، توزیع مسئولیت، برنامهریزی، محاسبه، بیلانس و غیره، اموری است که همواره در انجام هرکاری ناگزیر تلقی میشده و انجام موارد فوق، حتی با ملاحظات کاملا دموکراتیک، به تمامی معنی در گرو مرکزیت، سلسله مراتب، ریاست/ اطاعت و نظم تشویق و تنبیه بوده است. اما بخـشهایی از فمینیسم، اساسا مــرکزیت، ســلسله مراتب، ریاست/ اطاعت و نظام تشـویق و تنبیه را جلوههایی از پدرســالار به شمــار آوردهاند که بــرای پرهیز از خطـرات نظام پـدرسالار باید از آن دوری شـود و اساس رفتار سیاسی و اجتماعی، بر بنیانهای نوین استوار شود که پدرسالارانه نباشد. بر اســاس چنین تفکری است که نوعـی رابطه هــمیاری هـمســطح، به دور از تقــسیم مسئولیت و تنظیم مـوقعیت به عنوان جاگزین سازماندهی فعالیت اجتــماعی و کنــش سیاسی مطرح شد. در بسیاری از ســازمانهای متــعلق به این جنبشها، نه ریاستی وجــود داشــت و نه حـتی رایگیری، بلکه امید میرفت که کارها صــرفا بر اساس همدلی و کار جمعی پیش رود (پاکنیا، 1386).
همچنان فمینیستهای رادیکال باور دارند همانگونه که پدرسالاری نظامی عام و فراگیر است، مبارزه با آن نیز باید عام باشد و فراتر از برهمزدن سلطه در همه نهادها، از میان بردن یا تغییر شکل و محتوای همه نهادهایی را در برگیرد که این نظام را بازتولید میکنند و با از میان بردن این نظام است که انسانیت راستین به منصه ظهور میرسد و آرمانشهر فمینیستی شکل میگیرد. اینجاست که برای فمینیسم رادیکال، سیاست نیز معنای جدید و گسترهای فراگیر پیدا میکند (مشیرزاده 1382).
فمینیسم رادیکال اما پا را فراتر هم میگذارد و چشماندازی جوهرگرایانه دارد که در آن برتری ذاتی زنان در برابر کل مردان در تمامی موارد از جمله معرفت و شناخت را مطرح میکند (همان).
3 آگوست 2024