30 نوامبر 2020  
 ستاگیدیا  

بررسی آموزه‌های فمینیسم رادیکال و امکان عملی‌سازی آن- بخش سوم

بررسی آموزه‌های فمینیسم رادیکال و امکان عملی‌سازی آن- بخش سوم

فمینیسم رادیکال

در موج اول فمینیسم و پس از به‌رسمیت‌ شناخته‌شدن حق رای برای زنان در نیوزلاند (1938)، 1920 (آمریکا) و 1918 (انگلستان)، این امر باعث شد تا جنبش زنان با این باور ساده‌­لوحانه که با به دسـت آمـدن حق رای برابر با مــردان توسـط زنان، آنـان به رهــایی کامــل دســت یافته‌اند، یـک‌پارچگی و انســجام خـویش را از دســت داده و رو به ضعف رفــت. این‌گـونه بــود که عــده­‌ای با درک این مــسئله، در سال 1960مــوج دوم فمینیسم را به‌راه انــداختند. انتــشار اثـر بتی فریدان به نام ”زن فریب خورده“ (1963) کـمک بزرگی کرد تا تفکر این جنبش شکل تازه­‌ای به‌خود بگیرد (هی وود، 1393). موج دوم نهضت آزادی زنان اعتراف کرد که دسـت‌یابی به حقــوق سیاسی و قانونی، مسئله زنان را حل نکـرده است. در واقـع، عقاید و اسـتدلال­‌های نهـضت آزادی زنان به گونه‌­ای فــزاینده، حالت افراطی و گاهـی انقلابی به‌خــود گـرفت (همان). فمینیسم رادیکال مشخصا از اوایل دهه 1970 در ایالات متحــده اهمیت یافت (مشیرزاده، 1398) و نظریه­های اصلی آن با هـمت گروه­‌های مختلفی در نیویارک در اواخر دهه 1960 و 1970 میلادی شکل گــرفت. شارلوت پرکنیز گیلمن، اما گلدمن و مارگارت ســنگر از پیش‌روان این مــکتب بوده‌اند. (رکنی لموکی، بی­تا).

فمینیسم رادیکال که در مـوج دوم ظهور کرد، برخلاف سـایر نظریات، دیدگاه­‌های تنـدروانه و افـراطی دارد و از زاویه دید متفاوت به پدیده­‌ها می­‌نگرد. این نظـریه که به تفــاوت­‌های جـوهری میان زنان و مردان باور دارد، آن‌چـه را سـتم جنسیتی تلــقی می‌­کــند، مهــم­تــرین و پایدارترین شکــل ستم در جوامع بشــری مــی‌­داند و هــدف‌اش برانـداختن نظام طــبقاتی جـنسی است. این گـرایش با تـلاش برای از بین بردن ساختار تمایز و تفاوت جنسی، تفاوت دو جنس را نه فقط در قانون و اشتغال، بلکه در روابط شــخصی در خانه و حـتی در دریافت­ه‌ای درونی می­بیند. این نظریه جنس را اصل دانسته و هدف خــود را محــو نمــودن و نفی انتساب هرگونه خصوصیت، رفتار و یا نقــشی می­‌داند که بر پایه جنسیت استوار باشد و توضیحی برای تفاوت­‌های طــبیعی و غیرتحمیلی زن و مرد ندارد (غفاری نوین، 1388). از نظر آنان زنان و مردان دو طبقه متضاد با منافع متضـادند و در طــول تاریخ مردان با استفاده از همه ابزارها، رویه‌ها، نهادها، نمادها، قوانین، سنن و غیره بر زنان ستم کرده‌اند (مشیرزاده 1398). بنابرین فمینیست‌های رادیکال در پی اعمال تغییرات بنیادین در نگاه جامعه به زنان هستند.

انا فیلیپس معتقد است که زنان به‌ خودی خود فرودست نبوده‌اند، بلکه این فرودستی محصول فرایند فعال ساخت قدرت بوده است (پاک نیا، 1383). به این معنی که فرودستی و اطاعت زنانه در بستر روابط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی متولد شده و رشد کرده است. فمینیسم رادیکال، پدرسالاری را به عنوان علت‌العلل مشکلات زنان می‌داند که مهم‌ترین مصداق خود را در ساخت قدرت سیاسی می‌یابد. میلت (1970، 25) حکومت پدرسالار را به عنوان نهادی توصیف کرد که از طریق آن، آن نیمه از جمعیت که زن است، توسط نیمه دیگر که مرد است کنترل می‌شود. وی عقیده داشت که پدرسالاری شـامل دو اصل است: ”مرد بر زن چیره خواهد شد، مرد ســالمندتر بر مـرد جـوان‌تر مسلط می‌شود.“ از این رو یک نظام پدرســالاری، یک جامعه پدرسالار است که دارای مشخصه ظلم جنـسیتی و ظلم نســلی است (هی وود، 1393) و نیـز محــبوبه پاک‌نیا به نقل از آدرین ریچ (1977، 57) نوشته است که پدرسالاری عبارت از نظم خانوادگی، اجتـماعی، عقیدتی و سـیاسی است که در آن مــردان مــستقیم به وسیله زورگـویی‌های آشــکار یا غــیر مستقیم از طریق آداب، سنت، قانون و نیــز به کــمک زبان، آمـوزش، لباس، برچسب و در قالب تقسیم کار تعیین می­کـنند که زنان چه وظـیفه­ای دارند و چه نقش­هایی را باید یا نباید بازی کنند تا همواره تحت سیطره جنسیتی باقی بمانند (پاک‌نیا، 1383). بر این مبنا اگر در ابتدا، ساخت سیاسی الگوی خود را از پدرسالاری خانواده گرفت، اینک این دولت است که از طریق تمامی زیرسیستم‌­هایی چون آموزش و پرورش، آموزش عالی، قانون، قضا، دیوان‌سالاری و غیره، الگوی سلطه مردانه را بازتولید می­‌کند. بنابراین فمینیسم رادیکال به نقد بنیادین دولت به عنوان تجلی‌گاه اصلی پدرسالاری رو کرد (هی وود، 1393).

فمینیسم رادیکال که در پی براندازی نظام طبقاتی حاضر و حضور در تمامی عرصه­‌های زندگی اجتماعی و به خصوص در سیاست هست، باور دارد که مشارکت سیاسی صرفا تلاش برای تغییر افراد و افعال و اهداف حکومت نیست، بلکه دربرگیرنده تاثیرگذاری بر هم‌­کنش سیاسی در جامعه، انجمن و خانه است. اگر سلطه آشکار مردانه در حوزه خـصوصی و نیمه‌خـصوصی به  پردازند و تجویزهای سیاست‌گذارانه­ای که از آن تحلیل نشات می‌­گیرند، همه ریشه در جهان­‌بینی مردانه دارند. این جهان­‌بینی مـردانه به بعـد تـعارض‌آمیز روابط بین­‌الملل رجحان می­‌بخشد، جدایی سوژه شناسا و ابژه متعلق شناخت را در روش‌شناسی اثبات‌گرایانه‌­اش مفروض می­‌گیرد و این استدلال را مطرح می­‌کند که سیاست باید مبتنی بر فهمی از منافع ملی باشد که بر مبنای قدرت تعریف می‌­شود.“

فمینیست­‌های رادیکال با توجه به اهمیتی که برای تفاوت میان زنان و مردان قایل‌اند، باور دارند که پرخاش­‌جویی و تجاوزگری خصلت‌هایی عمیقا مردانه‌اند و در مــقابل صــلح­‌طلبی ذاتــی زنان بر اســاس طبیعت مــادرانه و خصلت پرورش‌دهنده زنان قرار مـی­‌گیرند. آن‌ها به نگرش­‌های متفاوت و متضاد زنان نسبت به جنگ و صلح توجه دارند و به این باورند که اگر زنان در مطالعه و عمل در عرصه روابط بین­‌الملل مسلط بودند، فهم از جنگ و صلح کلا متفاوت می­‌شد و در شرایط حاکم بر روابط بین­‌الملل، زنان تنها امید به رهایی در مقابل خطرات مربوط به جنگ هسته‌­ای‌ هستند (مشیر زاده به نقل از ویت ورت، 1398).

از اعترا‌ض‌­های رادیکا‌‌‌‌‌‌ل­‌های موج دوم به سیاست رایج، خصلت نخبه‌­گرایانه و سلسله مراتبی آن است. نظم سیاسی حتی در فضای دموکراتیک نیز کم‌و‌بیش ناگزیر از نوعی مرکزی‌ت­گرایی است. سازمان­دهی، تقسیم کار، توزیع مسئولیت، برنامه­‌ریزی، محاسبه، بیلانس و غیره، اموری است که همواره در انجام هرکاری ناگزیر تلقی می­‌شده و انجام موارد فوق، حتی با ملاحظات کاملا دموکراتیک، به تمامی معنی در گرو مرکزیت، سلسله مراتب، ریاست/ اطاعت و نظم تشویق و تنبیه بوده است. اما بخـش‌­هایی از فمینیسم، اساسا مــرکزیت، ســلسله مراتب، ریاست/ اطاعت و نظام تشـویق و تنبیه را جلوه­هایی از پدرســالار به شمــار آورده‌اند که بــرای پرهیز از خطـرات نظام پـدرسالار باید از آن دوری شـود و اساس رفتار سیاسی و اجتماعی، بر بنیان­های نوین استوار شود که پدرسالارانه نباشد. بر اســاس چنین تفکری است که نوعـی رابطه هــم‌­یاری هـم­‌ســطح، به دور از تقــسیم مسئولیت و تنظیم مـوقعیت به عنوان جاگزین سازمان­‌دهی فعالیت اجتــماعی و کنــش سیاسی مطرح شد. در بسیاری از ســازمان­‌های متــعلق به این جنبش­‌ها، نه ریاستی وجــود داشــت و نه حـتی رای­‌گیری، بلکه امید می­‌رفت که کارها صــرفا بر اساس هم‌دلی و کار جمعی پیش رود (پاک‌نیا، 1386).

همچنان فمینیست­‌های رادیکال باور دارند همان‌گونه که پدرسالاری نظامی عام و فراگیر است، مبارزه با آن نیز باید عام باشد و فراتر از برهم‌زدن سلطه در همه نهادها، از میان بردن یا تغییر شکل و محتوای همه نهادهایی را در برگیرد که این نظام را بازتولید می­‌کنند و با از میان بردن این نظام است که انسانیت راستین به منصه ظهور می‌­رسد و آرمان­‌شهر فمینیستی شکل می‌­گیرد. این‌جاست که برای فمینیسم رادیکال، سیاست نیز معنای جدید و گستره­‌ای فراگیر پیدا می­‌کند (مشیرزاده 1382).

فمینیسم رادیکال اما پا را فراتر هم می­گذارد و چشم‌اندازی جوهرگرایانه دارد که در آن برتری ذاتی زنان در برابر کل مردان در تمامی موارد از جمله معرفت و شناخت را مطرح می‌­کند (همان).