اوجگیری دوباره کشتار جمعی هزارهها در افغانستان، به خصوص در غرب کابل، در کنار آن که تلفات جانی و خسارات مالی را به همراه دارد، امنیت روانی جامعه را نیز به شدت آسیب زده است.
وقوع هر رویداد تروریستی بسته به میزان قربانیانی که از خود به جا میگذارد، شعاع تخریبی متناسب با آن را در روان جامعه در بر میگیرد. به همین تناسب، خسارات و آسیبهای مالی که هر رویداد تروریستی به اموال و داراییهای شخصی شهروندان وارد میآورد، روی وضعیت اقتصادی و پس از آن روی حالت روحی و روانی افراد تاثیر ژرفی را برجای میگذارد. بنابرین نتیجه امر این است که هر حادثه تروریستی و مهمتر از همه تکرار و افزایش در تکرار حوادث، به طور مستقیم و غیر مستقیم روان شهروندان و افراد جامعه را متاثر ساخته و نظم اجتماعی را به هم میریزد.
به گونه نمونه، اگر حادثه تروریستی اخیر آماج قرار گیری بس مسافربری در غرب کابل در نظر گرفته شود، در گام نخست، کشته شدن پنج تن از جوانانی که هر کدام شان در مراحل مهمی از زندگی قرار داشتند و چه بسا که یگانه امید و آرزوی خانوادههای شان بودند، در کنار آنکه خود از حق زندگی محروم شدند و به سوی نابودی شتافتند، حداقل دهها خانواده دیگر که با آنان قرابت سببی و نسبی داشتند را به عزا نشانیده و فشار روانی عظیمی را بر آنان تحمیل کرده است. تاثیر روانی ناشی از اندوه از دست دادن یک جوان عضو خانواده ممکن است سالهای زیادی در ذهن بستگان باقی بماند و حتی ممکن است در مواردی منجر به اختلال روانی شدید، افسردگی، اضطراب و ناامیدی در زندگی گردد و سرنوشت یک انسان را به نابودی ببرد.
معلول دیگر حملات تروریستـــــی، معلولیتهــــای ناشـــــی ازین رویدادهاست. افرادی که اعضای بدن شان را از دست میدهند و تواناییهای شان در انجام کارهای روزمره و رفتن به سوی کار و وظیفه را از دست میدهند، هم خود به لحاظ روانی آسیبهای جدی و درازمدت حتی همیشگی میبینند و هم خانوادههای آنان در وضعیت مشابهی قرار میگیرند.
به لحاظ اقتصادی نیز تبعات ویرانگری را میتوان متصور بود. تمام خانوادههایی که نانآور شان را از دست دادهاند و یا منابع عایداتی شان نابود شده است، با توجه به فقر فزاینده و بحران اقتصادی عمیقی که بر کشور حاکم است، در وضعیت بسیار نابسامان و غیرقابل تصور اقتصاد قرار میگیرند و در نهایت با بحران امنیت روانی روبرو میشوند.
در کنار این مباحث، اما آنچه بیشتر از موارد بالا روی تمام جامعه به عنوان یک کل تاثیرگذاری دارد، ترس و اضطراب عمومی است که برجامعه استیلا مییابد. با افزایش تکرار انفجارهای تروریستی نوعی از ترس سراسری جامعه را فرا میگیرد و همگان در وضعیتی قرار میگیرند که در لحظه لحظه زندگی ترس را با خود به همراه دارند و در تمامی امور زندگی بر اساس ترسی که در وجود خود حس میکنند، تصمیم میگیرند و عمل میکنند. اینجاست که ناامنی روانی در جامعه شکل میگیرد و تقویت میشود، در نتیجه آسایش خاطر و امنیت شخصی افراد به خطر میافتد. درین وضعیت، ناامنیت، بیچارگی، تنهایی، انزوا و احساس بیکسی به سراغ افراد میآید و آنان را در وضعیتی قرار میدهد که به دلیل عدم توانایی در تصمیمگیری و مواجهه با شک و تردیدهایی گسترده، قادر به تعقیب اهداف، بروز استعدادها و حفظ و گسترش روابط اجتماعی با سایر افراد نیستند. حوادث تروریستی و کشتار جمعی هزارهها در کنار آن که تلفات و خسارات جانی و مالی به همراه دارد و ازین ناحیه ضربههای سنگینی را بر جامعه تحمیل مینماید، نوعی از جنگ روانی را نیز به راه میاندازد تا ازین طریق بتواند روان جامعه را نیز هدف قرار داده و در نهایت جامعه مورد هدف را از بنیان ویران بسازد.
بدین ترتیب، حفاظت از جامعه هم به لحاظ جسمی و فزیکی و هم به لحاظ روانی اهمیت بسیار ویژهای دارد. این موضوع از وظایف و مکلفیتهای بسیار مشخص و مسلم حکومتی است که بر آن جامعه حکم میراند و مدیریت امور را در دست دارد. حکومت سرپرست میبایست، با درک اهمیت موضوع و با درنظرداشت حق مسلم زندگی هزارهها در افغانستان، تدابیر بسیار جدی امنیتی را روی دست گیرد تا جامعه هزاره بیشتر ازین نسلکشی و کشتار هدفمند را تجربه نکنند و بتوانند به عنوان شهروندان این سرزمین با روان آرام و به دور از ترس و هراس زندگی کنند.
17 دسامبر 2024
18 دسامبر 2024
11 ژانویه 2025
9 نوامبر 2024