یادم است دکتر که زن جوانی بود. ادامه داد: «تمام مراحلی را که با بیحس کردن موضعی انجام میدهیم، شما می توانید ببیند. سعی میکنم که کمتر به پستان شما درد وارد کنم، ولی ممکن است درد را هم حس کنید.» زیر پهلویم دستمال ضدعفونیشدهی سبز رنگی را جا داد. دستکشهای مخصوصی پوشید. پرستاری روی پوستم را با مادهی ضد عفونی...
از آن روز به بعد، روی پستانهایم دست میکشیدم و ناخودآگاه آنها نوازش میکردم و از این احساس لذت میبردم. خوشحال بودم که آنها را دارم. دلم میخواست برای پستانهایم مادری کنم؛ مادری کردم و در این لحظهها پستانهایم برایم خیلی مهم شده بودند. حالا فقط پستان نبودند بلکه تعیینکننده سرنوشت و زندگیام بودند. آنها کمکم جدا از شیردادن به فرزندانم،...
بلی در آن شرایط سخت شیوع کرونا، اولویت دادن به مریضها/بیماران کرونایی، مانع معاینهی من نشد. در کلینک مرا زیاد منتظر نگذاشتند. خانم ترکتبار آلمانی مرا صدا زد و تقاضا کرد که نیمتنهام را در اتاق تعویض لباس آزاد کنم و نیمه برهنه منتظر بنشینم تا صدایم کند. صدایم زد و بیآنکه سخنی بین ما رد و بدل شود، کارش را...